دیدمت لرزید دستم چادر افتاد از سرمیک نفر پرسید خوبی؟گفتم الان بهترمزیر لب با اخم گفتی چادرت را جمع کنخنده رو آهسته تر گفتم اطاعت سرورمعاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم