دیدمت لرزید دستم چادر افتاد از سرم

دیدمت لرزید دستم چادر افتاد از سرم
یک نفر پرسید خوبی؟

گفتم الان بهترم
زیر لب با اخم گفتی چادرت را جمع کن

خنده رو آهسته تر گفتم اطاعت سرورم
عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم
دیدگاه ها (۱)

خوشحال شو عاشق شما هستم من❤ ️هرچند که از شما....... جدا هست...

شبهای جمعه تا به سحر غبطه میخوریمبر زائرانِ کرببلای تو یا ح...

قلب من با پرسشے شب ٺاسحر سر میڪند...ڪے خدا مارا برای هم مقدر...

سخت ست که عاشق شوی و هیچ ندانند؛هی شعر بگویی بنویسند که احسن...

عشق در مشروب 🍷

" بازگشت بی نام "

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط