🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود.😊
تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد.🌹
در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش ،انتهای مسجد نشسته به سید علی ( #همسفر_شهدا_سید_علی_مصطفوی) اشاره کردم و گفتم رفیقت اومده مسجد.
سید علی تا اورا دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کردبعد اورا در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت :ایشان دوست صمیمی بنده است و حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید!
خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم...😄 😄 😄
بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت:
اگه دوست داری ،بگذار روی سرت.😊
او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت:به من میاد؟
سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت:
👈 دیگه تموم شد ،شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!👉 👌 😄 ☺
همه خندیدیم ،اما واقعیت همانی بود که سید گفت.
🌹 این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند...🌹
#طلبه_شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🌷
برای شادی روح شهدا #صلوات
رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود.😊
تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد.🌹
در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش ،انتهای مسجد نشسته به سید علی ( #همسفر_شهدا_سید_علی_مصطفوی) اشاره کردم و گفتم رفیقت اومده مسجد.
سید علی تا اورا دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کردبعد اورا در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت :ایشان دوست صمیمی بنده است و حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید!
خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم...😄 😄 😄
بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت:
اگه دوست داری ،بگذار روی سرت.😊
او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت:به من میاد؟
سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت:
👈 دیگه تموم شد ،شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!👉 👌 😄 ☺
همه خندیدیم ،اما واقعیت همانی بود که سید گفت.
🌹 این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند...🌹
#طلبه_شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🌷
برای شادی روح شهدا #صلوات
۱.۲k
۱۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.