دزدی جوانمردی

#اسب_سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می‌خواست

مرد سوار دلش به حال او سوخت از #اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا به مقصد برساند.

مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد، دهنه‌ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم، و با اسب گریخت!

پیش از آن‌که دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می‌گویم!

مرد چلاق اسب را نگه داشت

مرد سوار گفت: هرگز به کسی نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛
زیرا که می‌ترسم دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند!

* غرض این‌که مراقب باشید با زرنگ بازی‌هایتان چه می‌بَرید و با اعتماد اطرافیانتان چه می‌کنید و از آن‌ها چه می‌سازید...
#هوایی
دیدگاه ها (۱)

به من نگاه کن شکوه آفرینش را می‌بینی؟ مثلا این چشم‌ها را کمی...

هی عصای اتوکا علیها...

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

‏گاهی اوقات احساسی که به یه آدم پیدا می‌کنی باعث می‌شه بتونی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط