ساعت سه بعد از ظهر بود که سعید اومد در خونه ی غزل اینا

ساعت سه بعد از ظهر بود که سعید اومد در خونه ی غزل اینا...
تمام وجودم گوش شده بود...
دوس داشتم تحویلش نگیرن!
دوس داشتم غزل اصلا باهاش حرف نزنه...
دوس داشتم ناراحتی رو تو صدای غزل ببینم اما...
در باز شد...
صدای مامان غزل میومد که خنده کنان، خوش آمد میگفت و تعارف میکرد که تشریف بیارید توو...
و...
صدای غزل که گفت سلام و اولین ضربه مث پتک، رو سر من فرود اومد!
ظاهراً غزل آماده بود و بعد از سلام و احوالپرسی کوتاه و چند خنده ی کوتاه که واسه من یه عمر گذاشت...
رفتن! :'(

به جون تو...
دیگه نفس نمونده واسه ی من
نرو تو هم دیگه دلم رو نشکن
دلم جلو چشات داره میمیره
نگام نکن
بذار دلم بمونه روی پاهاش
فقط یذره اخه مهربون باش
خدا ببین چه جوری داره میره....

آره تو راست میگی که بد شدم
آروم میگی که جون به لب شدم
تورو خدا
ببین چه حالی ام نگو که میری
دلم میخواد که دستامو بگیری
نرو بدون تو شکنجه میشم
پیشم بمون
دیگه چیزی نمیگم اخریشه
کسی واسم شبیه تو نمیشه
بمون الهی من برات بمیرم...

اونا رفتن و انگار جون از کالبد من رفت...
داغون داغون نشستم توو خونه تا اینکه... چند ساعت بعد، برگشتن...
خوشحال وخندان از هم خداحافظی کردن!!! و این ضربه ای محکمتر بود بر روح و جسم بی رمق من!
در حالیکه من داشتم زیر فشار اون شرایط له میشدم و کاری از دستم بر نمیومد!
فرداش به غزل زنگ زدم...
اولین چیزی که ازش پرسیدم این بود :
دوتایی با هم بودید؟!؟؟!!!!
غزل گفت نه، خواهرشم بود...
یه کم آتیشم فروکش کرد و از شدت حسادت و ناراحتیم کم کرد...
گفتم چی شد؟!
گفت پسر خوبیه!!!
دیگه نذاشتم و نخواستم ادامه بده و گفتم، فک میکنم دیگه نباید رابطمون ادامه داشته باشه...
خداحافظ!!!!!
و دوباره. همه چیز تموم شد...
دیدگاه ها (۲۳)

گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاری است .زیرا تن...

چه انتظار بزرگی است...اینکه بدانی... پشت هر "دوستت دارم" چقد...

طوفانیه حالم ولیبا خنده رد میشم ازتمن اهل بازی نیستم برگامو ...

ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﺍﻯ ﺑﻤﺮﺩ ، ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺧﻴﻠﻰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳ...

دلم لک زده واسه ی تو واسه بیداریامون تا خود صبح نبینم کسی دو...

Fatima♡⛓ من نمیگم دوست دارم! اما اگه یروز به زبون آوردمش بدو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط