شبخاص ...
#شب_خاص Part 25
بله پدر
ویو تهیونگ•
سر میز صبحانه بودیم من زود تر از همه صبحانم رو تموم کردم
پ.ته: پسرم چیزی شده صبحانه آن رو زود خوردی
_ نه پدر فقط امروز میخوام یکم برم بگردم
پ.ته: آها باشه حواست به خودت باشه
_ بله پدر
پ.ته: راستی امروز برادرت داره میاد یادت نره امروز دیر نکنی
_ باشه حتما
(نکته:« یونجون برادر کوچیکتر تهیونگ هست که برای تحصیل ۳ سال به خارج از کشور رفته بود.»)
رفتم تو اتاقم آماده شدم کیفم رو روی شونم انداختم و عطرم رو زدم از پدر و مادرم خداحافظی کردم و راهی شدم
ویو جونگ کوک•
پ.کوک: منو ببخش پسرم امروز برای قصر مشکلی پیش اومده نمیتونم همراهت بیام
اااا اشکالی نداره اگه بخواین منم نمیرم بهتون کمک میکنم
پ.کوک: نه پسرم تو برو یه وقت دیگه باهم میریم
بله پدر
آماده شدم کیف کوه نوردیم رو روی کولم انداختم لباس مخصوص پوشیدم به سمت کوه هالاسان حرکت کردم
ویو تهیونگ•
توی راه بودم داشتم فکر میکردم که به کجا برم چند تا جارو هم انتخاب کردم اما نیاز داشتم تا به یه جای ساکت برم
اهااا فهمیدم اون کوهه اسمش چی بود آها هالاسان میرم به اونجا
اکثر مردم به خاطر ارتفاع بلند اون کوه به اونجا نمیرن منم بچه که بودم از ارتفاع بلند می ترسیدم ولی الان نه بهش عادت کردم
راهی به اون کوه شدم
خیلی نمونده بود که برسم یک نفر رو دیدم که از پشت خیلی ریزه میزه بنظر میرسید بهش میخورد امگا باشه
اولش خواستم نزدیکش نرم و راه خودم رو ادامه بدم ولی یه حس عجیبی بهم میگفت
باید برم پیشش
_ ببخشید آقا میتونَ.....
وقتی برگشت با دیدن اون شخص روبهروم خشکم زد
اون کسی نبود جز.....
خمارییییی
مطمئنیا میتونین حدس بزنین که اون شخص می بوده پس میخوام تا حدی هاتون رو داخل کامنت ها بگید مرسیییی🍁❤️🩹
بله پدر
ویو تهیونگ•
سر میز صبحانه بودیم من زود تر از همه صبحانم رو تموم کردم
پ.ته: پسرم چیزی شده صبحانه آن رو زود خوردی
_ نه پدر فقط امروز میخوام یکم برم بگردم
پ.ته: آها باشه حواست به خودت باشه
_ بله پدر
پ.ته: راستی امروز برادرت داره میاد یادت نره امروز دیر نکنی
_ باشه حتما
(نکته:« یونجون برادر کوچیکتر تهیونگ هست که برای تحصیل ۳ سال به خارج از کشور رفته بود.»)
رفتم تو اتاقم آماده شدم کیفم رو روی شونم انداختم و عطرم رو زدم از پدر و مادرم خداحافظی کردم و راهی شدم
ویو جونگ کوک•
پ.کوک: منو ببخش پسرم امروز برای قصر مشکلی پیش اومده نمیتونم همراهت بیام
اااا اشکالی نداره اگه بخواین منم نمیرم بهتون کمک میکنم
پ.کوک: نه پسرم تو برو یه وقت دیگه باهم میریم
بله پدر
آماده شدم کیف کوه نوردیم رو روی کولم انداختم لباس مخصوص پوشیدم به سمت کوه هالاسان حرکت کردم
ویو تهیونگ•
توی راه بودم داشتم فکر میکردم که به کجا برم چند تا جارو هم انتخاب کردم اما نیاز داشتم تا به یه جای ساکت برم
اهااا فهمیدم اون کوهه اسمش چی بود آها هالاسان میرم به اونجا
اکثر مردم به خاطر ارتفاع بلند اون کوه به اونجا نمیرن منم بچه که بودم از ارتفاع بلند می ترسیدم ولی الان نه بهش عادت کردم
راهی به اون کوه شدم
خیلی نمونده بود که برسم یک نفر رو دیدم که از پشت خیلی ریزه میزه بنظر میرسید بهش میخورد امگا باشه
اولش خواستم نزدیکش نرم و راه خودم رو ادامه بدم ولی یه حس عجیبی بهم میگفت
باید برم پیشش
_ ببخشید آقا میتونَ.....
وقتی برگشت با دیدن اون شخص روبهروم خشکم زد
اون کسی نبود جز.....
خمارییییی
مطمئنیا میتونین حدس بزنین که اون شخص می بوده پس میخوام تا حدی هاتون رو داخل کامنت ها بگید مرسیییی🍁❤️🩹
- ۷.۲k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط