داستان شب...
#داستان_شب...
یک روز از سرِ بی کاری، به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که “فقر بهتر است یا عطر؟”
قافیه ساختن، از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند “فقر”. از بینِ علم و ثروت، همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که “فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.”
عادت کرده بودند که مجیزِ فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر”. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود “عطر، حس هایی از آدم را بیدار می کند که فقر، آنها را خاموش کرده است.”
👤 فریبا وفی
#شب_خوش...
یک روز از سرِ بی کاری، به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که “فقر بهتر است یا عطر؟”
قافیه ساختن، از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند “فقر”. از بینِ علم و ثروت، همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که “فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.”
عادت کرده بودند که مجیزِ فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر”. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود “عطر، حس هایی از آدم را بیدار می کند که فقر، آنها را خاموش کرده است.”
👤 فریبا وفی
#شب_خوش...
۱.۷k
۱۰ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.