دیده در هجر تو شرمندۀ احسانم کرد

دیده در هجر تو شرمندۀ احسانم کرد
بس که شب‌ها گهر اشک بدامانم کرد

عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند
حال آشفتۀ آن جمع پریشانم کرد

تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد
خانۀ سیل غم آباد که ویرانم کرد

شمّه‌ای از گل روی تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد

داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
دیدگاه ها (۰)

آدمها به اندازه غمهایشان پیر می شوند!!!نه به اندازه سنشانشاد...

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎ...

🌸خدايا💫یکی داشت یکی نداشت🌸اونی که داشت تو بودی💫اونی که جز تو...

دردهایم را لایک میکنی.. ومی گویی ......           زیبا بود.....

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط