وقتی قرائتی تو شهر خوانسار کیسه کش حمام میشود
وقتی قرائتی تو شهر خوانسار کیسه کش حمام میشود
چند خاطره خواندنی ازحجتالاسلام قرائتی تقدیم دوستان میشود
دعای سفره
در پایان سفره مهمانی، دوستان گفتند: دعای سفره بخوان! گفتم: بلد نیستم. تعجّب کردند! گفتم: تعجّب نکنید، شما کم مهمانی می کنید، اگر زیاد مهمانی کنید من دعا را حفظ می شوم
یک بار هم برای خواندن نماز میّت، کتاب دعا را برداشتم تا از روی آن بخوانم! گفتند: چرا حفظ نیستی؟. گفتم: شما کم می میرید، اگر زیاد بمیرید من زیاد می خوانم و حفظ میشوم!.
عمامه!
در جبهه شخصی به من رسید و گفت: حاج آقا! یه چیزی به من یادگاری بده! فکری کردم و گفتم: چیزی ندارم. گفت: عمامه ات را بده! من نگاهی کردم و چیزی نگفتم. او عمّامه ام را برداشت و بُرد!
باطوم
در جلسه ای خواستم روی تخته بنویسم «باطوم»، شک کردم که باطوم است یا «باطون»؛ از حضّار پرسیدم، یکی از میان جمعیّت گفت: حاج آقا باید چند تا از آن را بخوری تا بدانی!.
میهمانان خانم
عدّه ای از خانم ها به دعوت حاجیه خانم، مهمان ما و مشغول غذا خوردن بودند. تا وارد منزل شدم، خانم ها گفتند: حاج آقا! برای ما هم حدیثی بخوان!. گفتم: حدیث داریم قبل از سیر شدن دست بکشید
وقتی استاد قرائتی کیسه کش حمام شد
قبل از انقلاب برای تبلیغ و کلاسداری به شهرستان خوانسار رفتم؛ امّا از جلسات استقبالی نشد. یک روز در حمّام عمومی بودم که جوانی برای زدن کیسه به پشتش از من کمک خواست. یک لحظه به ذهنم رسید که امام رضا علیه السلام هم در حمام چنین کاری کرد. بدون تأمل کیسه و صابون را گرفته و کمک کردم.
من زودتر از او از حمّام بیرون آمده و لباس هایم را پوشیدم. او وقتی مرا با لباس روحانیّت دید جلو آمد و شروع به عذرخواهی کرد. گفتم: اشکالی ندارد، من به وظیفه ام عمل کرده ام. پول حمام او را هم حساب کردم.
از حمّام که بیرون آمدیم گفت: حاج آقا! مرا خجالت دادید، من هم باید برای شما کاری بکنم.
گفتم: من احتیاجی ندارم، ولی داستان آمدنم به خوانسار و استقبال نکردن از کلاس را برایش تعریف کرده و از هم جدا شدیم.
از آن روز به بعد دیدم جلسه شلوغ شد و جوانان بسیاری شرکت کردند، متوجّه شدم که این به برکت تقلید از امام رضا علیه السلام و تأثیرپذیری و پیگیری آن جوان بود
منبع خبرگزاری حوزه
http://hawzahnews.com/detail/News/356913
چند خاطره خواندنی ازحجتالاسلام قرائتی تقدیم دوستان میشود
دعای سفره
در پایان سفره مهمانی، دوستان گفتند: دعای سفره بخوان! گفتم: بلد نیستم. تعجّب کردند! گفتم: تعجّب نکنید، شما کم مهمانی می کنید، اگر زیاد مهمانی کنید من دعا را حفظ می شوم
یک بار هم برای خواندن نماز میّت، کتاب دعا را برداشتم تا از روی آن بخوانم! گفتند: چرا حفظ نیستی؟. گفتم: شما کم می میرید، اگر زیاد بمیرید من زیاد می خوانم و حفظ میشوم!.
عمامه!
در جبهه شخصی به من رسید و گفت: حاج آقا! یه چیزی به من یادگاری بده! فکری کردم و گفتم: چیزی ندارم. گفت: عمامه ات را بده! من نگاهی کردم و چیزی نگفتم. او عمّامه ام را برداشت و بُرد!
باطوم
در جلسه ای خواستم روی تخته بنویسم «باطوم»، شک کردم که باطوم است یا «باطون»؛ از حضّار پرسیدم، یکی از میان جمعیّت گفت: حاج آقا باید چند تا از آن را بخوری تا بدانی!.
میهمانان خانم
عدّه ای از خانم ها به دعوت حاجیه خانم، مهمان ما و مشغول غذا خوردن بودند. تا وارد منزل شدم، خانم ها گفتند: حاج آقا! برای ما هم حدیثی بخوان!. گفتم: حدیث داریم قبل از سیر شدن دست بکشید
وقتی استاد قرائتی کیسه کش حمام شد
قبل از انقلاب برای تبلیغ و کلاسداری به شهرستان خوانسار رفتم؛ امّا از جلسات استقبالی نشد. یک روز در حمّام عمومی بودم که جوانی برای زدن کیسه به پشتش از من کمک خواست. یک لحظه به ذهنم رسید که امام رضا علیه السلام هم در حمام چنین کاری کرد. بدون تأمل کیسه و صابون را گرفته و کمک کردم.
من زودتر از او از حمّام بیرون آمده و لباس هایم را پوشیدم. او وقتی مرا با لباس روحانیّت دید جلو آمد و شروع به عذرخواهی کرد. گفتم: اشکالی ندارد، من به وظیفه ام عمل کرده ام. پول حمام او را هم حساب کردم.
از حمّام که بیرون آمدیم گفت: حاج آقا! مرا خجالت دادید، من هم باید برای شما کاری بکنم.
گفتم: من احتیاجی ندارم، ولی داستان آمدنم به خوانسار و استقبال نکردن از کلاس را برایش تعریف کرده و از هم جدا شدیم.
از آن روز به بعد دیدم جلسه شلوغ شد و جوانان بسیاری شرکت کردند، متوجّه شدم که این به برکت تقلید از امام رضا علیه السلام و تأثیرپذیری و پیگیری آن جوان بود
منبع خبرگزاری حوزه
http://hawzahnews.com/detail/News/356913
۱.۰k
۰۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.