این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم ؟!

حال همه خوب است . من اما نگرانم ... 

 در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر ؛ 

مثل خوره افتاده به جانم ، که بمانم ... 

 
چیزی که میان من و تو نیست غریبی است .. 

صد بار تو را دیده ام ای غم ؛ به گمانم ! 

 
" انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت 

انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم ... "

 
از سایه ی سنگین تو من کمترم ایا ؟! 

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم 

 
ای عشق مرا بیشتر از پیش بمیران 

انقدر که تا دیدن او زنده بمانم !!! 
«فاضل نظری» #بخون
دیدگاه ها (۱)

دکامرون«جووانی بوکاچیو»دکامرون مشهورترین اثر جووانی بوکاچیو ...

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد آتش نشست و خنجر خود را غلاف ک...

به آفتاب سلامی دوباره خواهم دادبه جویبار که در من جاری بودبه...

ته دوری از برم دل در برم نیستهوای دیگری اندر سرم نیستبجان دل...

دختر سایهPart=16منو یاد چیز های خوبی نمی نداخت ولی بغلم کرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط