پیرزنی با چتر می رقصید
💎 پیرزنی با چتر می رقصید
پیرزنی که با چتری در دستش زیر باران می رقصید، دیوانه نبود ؛ او فقط بیش از همه ما قدر لحظه ها را می دانست و خبر داشت که شادی ناپایدارترین چیز جهان است.
او از غم های بسیاری رد شده بود از تلخی های بسیارتر ، از دوستت ندارم ها،از جدایی از مرگ ... حالا هم فقط داشت رد می شد؛ اما فهمید یک جا باید بایستد حتی اگر شده چند ثانیه آنجا که ترانه ای هست و آهنگی و امیدی و شوری و زندگی ؛ پس ایستاد و شروع کرد به رقصیدن روی اندوه های خودش، زیر اشک هایش... همین.
به او نخندید...
او بیش از همه ما قدر لحظه ها را می دانست...
پیرزنی که با چتری در دستش زیر باران می رقصید، دیوانه نبود ؛ او فقط بیش از همه ما قدر لحظه ها را می دانست و خبر داشت که شادی ناپایدارترین چیز جهان است.
او از غم های بسیاری رد شده بود از تلخی های بسیارتر ، از دوستت ندارم ها،از جدایی از مرگ ... حالا هم فقط داشت رد می شد؛ اما فهمید یک جا باید بایستد حتی اگر شده چند ثانیه آنجا که ترانه ای هست و آهنگی و امیدی و شوری و زندگی ؛ پس ایستاد و شروع کرد به رقصیدن روی اندوه های خودش، زیر اشک هایش... همین.
به او نخندید...
او بیش از همه ما قدر لحظه ها را می دانست...
- ۲.۰k
- ۰۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط