جذاب ترین مرد غرق شده در جهان
جذاب ترین مرد غرق شده در جهان
.
شیفته این قصه کوتاه گابریل گارسیا مارکز هستم که با ذوق ترجمه اش کردم.
.
... بچه های روستای کوچکی کنار دریا حین بازیگوشی در یک صبح چهارشنبه با جسدی که آب او را به شن های ساحل رسانده بود روبرو شدند. جسدی پوشیده با علف ها و شرابه های عروس دریایی و تخم های صدف.
.
بچه ها تا غروب با جسد مرد بازی کردند. زیر شن ها دفنش کرده و بیرونش کشیدند. سرانجام یکی از مردان روستا جسد را دید و دیگران را خبر کرد.
مردان روستا او را از همه مردان سنگین تر یافتند. و گفتند آب به استخوان های آن هایی که در آب شناور می مانند نفوذ می کند. او را بلند تر از همه یافتند و گفتند شاید غرق شده ها پس از مردن کمی رشد می کنند.
.
زنان گل های تن مرد را با دقت پاک کردند و سنگریزه های لای موهایش را درآوردند. او برای شان جذاب ترین مردی بود که دیده بودند. گفتند گیاهان نشسته بر تن مرد به دریاهای دور دست و آب های عمیق تعلق دارند. گفتند او با عبور از هزار توی مرجان های پیوسته به آن کرانه رسیده.
.
چهره مرد ترکیب نگران و ترسیده غرق شده ها را نداشت. گویی مرگ را با غرور در آغوش کشیده بود. پیرترین زن جمع با احساس فراوانی آهی کشید و گفت "صورتش شبیه استبن است".
.
یکی از زنان جوان زد زیر گریه. هق هق او به شیون همه زنان بدل شد. آنها او را با همسران شان مقایسه می کردند و مردان برغم واکنش منفی اولیه در چهره مرد نوعی افتادگی یافتند.
.
اهالی روستا برای استبن مراسم وداع باشکوهی گرفتند و او را به آب دریا سپردند. به یاد استبن خانه های شان را به رنگ های روشن درآوردند و به گلکاری دست زدند. تصور کردند روزی کشتی مسافربری که از آن حوالی عبور خواهد کرد بوی گل ها به مشام سرنشینانش خواهد رسید و کاپیتان خواهد گفت " نگاه کنید. به آن جا که گل های آفتابگردان نمی دانند از کدام سو به آفتاب درخشان نگاه کنند... به آن جا که روستای استبن است.
#هنری
.
شیفته این قصه کوتاه گابریل گارسیا مارکز هستم که با ذوق ترجمه اش کردم.
.
... بچه های روستای کوچکی کنار دریا حین بازیگوشی در یک صبح چهارشنبه با جسدی که آب او را به شن های ساحل رسانده بود روبرو شدند. جسدی پوشیده با علف ها و شرابه های عروس دریایی و تخم های صدف.
.
بچه ها تا غروب با جسد مرد بازی کردند. زیر شن ها دفنش کرده و بیرونش کشیدند. سرانجام یکی از مردان روستا جسد را دید و دیگران را خبر کرد.
مردان روستا او را از همه مردان سنگین تر یافتند. و گفتند آب به استخوان های آن هایی که در آب شناور می مانند نفوذ می کند. او را بلند تر از همه یافتند و گفتند شاید غرق شده ها پس از مردن کمی رشد می کنند.
.
زنان گل های تن مرد را با دقت پاک کردند و سنگریزه های لای موهایش را درآوردند. او برای شان جذاب ترین مردی بود که دیده بودند. گفتند گیاهان نشسته بر تن مرد به دریاهای دور دست و آب های عمیق تعلق دارند. گفتند او با عبور از هزار توی مرجان های پیوسته به آن کرانه رسیده.
.
چهره مرد ترکیب نگران و ترسیده غرق شده ها را نداشت. گویی مرگ را با غرور در آغوش کشیده بود. پیرترین زن جمع با احساس فراوانی آهی کشید و گفت "صورتش شبیه استبن است".
.
یکی از زنان جوان زد زیر گریه. هق هق او به شیون همه زنان بدل شد. آنها او را با همسران شان مقایسه می کردند و مردان برغم واکنش منفی اولیه در چهره مرد نوعی افتادگی یافتند.
.
اهالی روستا برای استبن مراسم وداع باشکوهی گرفتند و او را به آب دریا سپردند. به یاد استبن خانه های شان را به رنگ های روشن درآوردند و به گلکاری دست زدند. تصور کردند روزی کشتی مسافربری که از آن حوالی عبور خواهد کرد بوی گل ها به مشام سرنشینانش خواهد رسید و کاپیتان خواهد گفت " نگاه کنید. به آن جا که گل های آفتابگردان نمی دانند از کدام سو به آفتاب درخشان نگاه کنند... به آن جا که روستای استبن است.
#هنری
۴.۰k
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.