وقتی آنها وارد بخش شدند نگاهها یکییکی سمتشان برگشت

وقتی آن‌ها وارد بخش شدند، نگاه‌ها یکی‌یکی سمتشان برگشت.
چند نفر که توی سالن منتظر بودند، شوگا را شناختند.
همان لحظه گوشی‌ها بالا رفتند.

یکی آرام گفت:
فکر کنم شوگاست…
اون دختر کیه؟

فلاش‌ها روشن شد.
چند نفر شروع کردند فیلم گرفتن، بعضی‌ها هم یواشکی عکس می‌گرفتند.

نانا که نمی‌توانست صداها را بشنود، فقط نگاه‌های مردم و گوشی‌های بالارفته را می‌دید.
صورتش رنگ باخت.
نگاهش گیج و مضطرب شد.

شوگا سریع فهمید چه اتفاقی دارد می‌افتد.
قدمش را تند کرد و خودش را رساند کنار نانا.
با دستش آرام شانه نانا را گرفت و او را نزدیک‌تر به خودش کشید تا دیده نشود.

بعد با دست آزادش جلوی دوربین چند نفر را سد کرد و گفت:

فیلم نگیرید.

اما هیچ‌کس توجه نکرد.
بیشتر گوشی‌ها بالا می‌رفت.

نانا عقب رفت، مضطرب و آشفته.
شوگا فک‌اش را محکم فشار داد، کاملاً عصبی شده بود.
با صدای بلندتر تکرار کرد:

گفتم فیلم نگیرین!

این بار یک نگهبان بیمارستان جلو آمد و مردم کمی عقب رفتند.
اما گوشی‌ها هنوز سمتشان بود.

شوگا برگشت سمت نانا و در یک لحظه کوتاه، خیلی آرام دست او را گرفت؛
نه برای صمیمیت،
برای اینکه حس کند تنها نیست.

با اشاره به او فهماند:

اشکالی نداره.
من نمی‌ذارم چیزی پخش بشه.

نانا فقط نفسش را به سختی بیرون داد و سعی کرد آرام بماند،
در حالی که هنوز چند نفر از پشت سرشان یواشکی فیلم می‌گرفتند.
دیدگاه ها (۰)

چند روز بعد، فضای اینترنت منفجر شد.همان چند ویدیو کوتاهِ بیم...

چند روز گذشت…اما هیچ خبری از نانا نبود.نه پیام،نه جواب،نه حت...

نانا و شوگا با عجله سوار ماشین شدند.شوگا بدون یک لحظه تأمل، ...

نانا و شوگا با عجله سوار ماشین شدند.شوگا بدون یک لحظه تأمل، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط