《 اولین دیدار برای چندمین بار 》پارت 17
ویو ات :
نمیدونستم چیکار کنم . رومو به جونگ کوک برگردوندم . آروم لبام رو روی لباش گذاشتم .
تهیونگ : یکم لذت بخش ترش کنین
منو جونگ کوک لبای همو مک میزدیم تا مینا گفت ۲ مین شد . سریع از هم جدا شدیم .
لیا : خوش گذشت ؟
ات : نه
کوک : بهتره تا بازی به جاهای بدتر نکشیده تمومش کنیم .
تهیونگ : موافقم
فلیکس : منم
تصمیم گرفتیم استراحت کنیم . همه خوابیده بودن ولی من خوابم نمیبرد . تصمیم گرفتم یک این اطراف بچرخم . داشتم راه میرفتم که به چیزی برخورد کردم . سرمو بالا کردم .
جونگ کوک بود .
کوک : حواست کجاست ؟
ات : حوصله تو یکی رو ندارم
از کنارش رد شدم بدم که برگشت و کنارم راه میرفت .
کوک : لذت بردی ؟
ات : از چی ؟
کوک : بوسه
ات : انتظار داری لذت ببرم ؟ مگه تو لذت بردی ؟
کوک : نه ، چرا من باید لذت ببرم ؟
چیزی نگفتم . به راهمون ادامه دادیم تا دیدیم فلیکس و لیا پشت یک درخت در حال بوسیدن همن . سریع از اونجا رفتیم . وقتی رسیدیم مینا و تهیونگ بیدار شده بودن .
باهم وسایلو جمع کردیم که فلیکس و لیا رسیدن .
مینا : خوش اومدین صفا اوردین
سوار ماشینا شدیم و برگشتیم هتل . لباسامون رو عوض کردیم و یک آبی به دست و صورتمون کشیدیم و چون اتاق مینا و تهیونگ بزرگتر بود اونجا جمع شدیم . ویسکی هارو گذاشتیم وسط و حلقه ای نشستیم .
مینا : میدونین امروز خوش گذشت
ات : اوهوم
فلیکس : میگم نظرتون درباره بازی راز چیه ؟
کوک : چی هست ؟
تهیونگ : یک بازیه که یک نفر یک نشونه کوچیک از یک راز میگه و بقیه باید حدس بزنن اون راز چیه ، خوبه نه ؟
مینا : من پایه ام
لیا و ات و کوک : منم
فلیکس : اولین نفر کیه ؟
کسی چیزی نگفت
فلیکس : پس بهتره خودم بگم . خب امممم کلمم اینه 《 دختر 》
ات : رابطه داری ؟
کوک : با یکی از آدم های اینجا ؟
فلیکس : خب ..... آره.....
کوک و ات همزمان : تو با لیا رابطه داری
همه بخصوص فلیکس و لیا تعجب کردن .
لیا : شما .... چجوری .... آخه ...... کی ؟
ات : راستش توی جنگل به بودیم شمارو در حال بوسه پشت درخت دیدیم .
کوک : ناگفته نماند که خیلی زایه بودین .
نوبت تهیونگ بود . قبل اینکه حرفشو بگه گفتم
ات : تو با مینا رابطه داری
تهیونگ : بزار حرفمو .... صبر کن ..... چیییییی ؟
مینا : از کجا میدونی ؟( متعجب )
ات : بهتره اعتراف کنیم جونگ کوک
کوک : وقتی توی هتل دنبال شما بودیم ...
ات : صدای ناله های مینا و لیا رو شنیدیم .
کوک : آههههه ددییی تندتر ( اداشون رو در میاره بچه 🗿)
همه سکوت کردن .
نمیدونستم چیکار کنم . رومو به جونگ کوک برگردوندم . آروم لبام رو روی لباش گذاشتم .
تهیونگ : یکم لذت بخش ترش کنین
منو جونگ کوک لبای همو مک میزدیم تا مینا گفت ۲ مین شد . سریع از هم جدا شدیم .
لیا : خوش گذشت ؟
ات : نه
کوک : بهتره تا بازی به جاهای بدتر نکشیده تمومش کنیم .
تهیونگ : موافقم
فلیکس : منم
تصمیم گرفتیم استراحت کنیم . همه خوابیده بودن ولی من خوابم نمیبرد . تصمیم گرفتم یک این اطراف بچرخم . داشتم راه میرفتم که به چیزی برخورد کردم . سرمو بالا کردم .
جونگ کوک بود .
کوک : حواست کجاست ؟
ات : حوصله تو یکی رو ندارم
از کنارش رد شدم بدم که برگشت و کنارم راه میرفت .
کوک : لذت بردی ؟
ات : از چی ؟
کوک : بوسه
ات : انتظار داری لذت ببرم ؟ مگه تو لذت بردی ؟
کوک : نه ، چرا من باید لذت ببرم ؟
چیزی نگفتم . به راهمون ادامه دادیم تا دیدیم فلیکس و لیا پشت یک درخت در حال بوسیدن همن . سریع از اونجا رفتیم . وقتی رسیدیم مینا و تهیونگ بیدار شده بودن .
باهم وسایلو جمع کردیم که فلیکس و لیا رسیدن .
مینا : خوش اومدین صفا اوردین
سوار ماشینا شدیم و برگشتیم هتل . لباسامون رو عوض کردیم و یک آبی به دست و صورتمون کشیدیم و چون اتاق مینا و تهیونگ بزرگتر بود اونجا جمع شدیم . ویسکی هارو گذاشتیم وسط و حلقه ای نشستیم .
مینا : میدونین امروز خوش گذشت
ات : اوهوم
فلیکس : میگم نظرتون درباره بازی راز چیه ؟
کوک : چی هست ؟
تهیونگ : یک بازیه که یک نفر یک نشونه کوچیک از یک راز میگه و بقیه باید حدس بزنن اون راز چیه ، خوبه نه ؟
مینا : من پایه ام
لیا و ات و کوک : منم
فلیکس : اولین نفر کیه ؟
کسی چیزی نگفت
فلیکس : پس بهتره خودم بگم . خب امممم کلمم اینه 《 دختر 》
ات : رابطه داری ؟
کوک : با یکی از آدم های اینجا ؟
فلیکس : خب ..... آره.....
کوک و ات همزمان : تو با لیا رابطه داری
همه بخصوص فلیکس و لیا تعجب کردن .
لیا : شما .... چجوری .... آخه ...... کی ؟
ات : راستش توی جنگل به بودیم شمارو در حال بوسه پشت درخت دیدیم .
کوک : ناگفته نماند که خیلی زایه بودین .
نوبت تهیونگ بود . قبل اینکه حرفشو بگه گفتم
ات : تو با مینا رابطه داری
تهیونگ : بزار حرفمو .... صبر کن ..... چیییییی ؟
مینا : از کجا میدونی ؟( متعجب )
ات : بهتره اعتراف کنیم جونگ کوک
کوک : وقتی توی هتل دنبال شما بودیم ...
ات : صدای ناله های مینا و لیا رو شنیدیم .
کوک : آههههه ددییی تندتر ( اداشون رو در میاره بچه 🗿)
همه سکوت کردن .
۱۰.۸k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.