عاشقانه
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
شرب مِی با لب شیرین تو ما راست حلال
بی خبر زاهد از این ذوق که در مَشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مَه این قصهِ روز و شب ماست
چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست
اینکه نامش به فلک مهر جهان افروز است ؛
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست
خواستم تا که شوم بسته فِتراکش گفت ؛
فرصت این بس که سرت خاک سُم مرکب ماست ...
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
شرب مِی با لب شیرین تو ما راست حلال
بی خبر زاهد از این ذوق که در مَشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مَه این قصهِ روز و شب ماست
چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست
اینکه نامش به فلک مهر جهان افروز است ؛
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست
خواستم تا که شوم بسته فِتراکش گفت ؛
فرصت این بس که سرت خاک سُم مرکب ماست ...
۶.۳k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱