چشم هایم بسته بود و بوسه ای دزدید و رفت

چشم هایم بسته بود و بوسه ای دزدید و رفت
بذر عشق و نیستی در سینه ام پاشید و رفت

دل پریشــان کرد و آرام و قرارم را گرفت
با لب شیرین خود بر روی من خندید و رفت

بر سرش اسپند چرخاندم که ماند پیش دل
باز ترفندی زد و از پیش من چرخید و رفت

خواستم از دل بپرسم چیست این بازی دل
با زرنگی یک غزل از مولوی پرسید و رفت

گفتمش دیوانه ام کردی بمان نزد دلم
چشم گریان مرا در انتظارش دید و رفت


#ستایش_قلب_سربی
#دلنوشته
#دلتنگی#مخاطب خاص
#خاص
دیدگاه ها (۰)

‌‌‌‌‌‌💋💋عشق پاڪـمآنڪه شیرین سخنُ سرخ لبــانست تویے.آنڪه بےیا...

آنقـــــدر با مـــوی مشڪی قصـــــه پردازی نڪندزدڪی چشـــمڪ ن...

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منماین چنین عشق تو در سینه نگهد...

از گلستان تو چیدم تک گل زیبای عشق💋تازه فهمیدم نگارا چیست این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط