او عشق مرا چشید، اما نشناخت
او عشق مرا چشید، اما نشناخت
دل بهر دلش طپید، اما نشناخت
با خط قشنگ و جمله هایی زیبا
او شعر مرا سرود، اما نشناخت
بر صفحه ی خاطرات خاکستری اش
تصویر مرا کشید، اما نشناخت
گفتم بنشین به بام دل، من هستم!
حرفی نزد و پرید، اما نشناخت
فریاد زدم که لحظه ای با من باش
فریاد مرا شنید، اما نشناخت
با خنجر بی مهری و بی احساسی
او قلب مرا درید، اما نشناخت
در اوج جوانی ز غمش پیر شدم
یک شهر مرا بدید، اما نشناخت
💞 💞 💞 💞
دل بهر دلش طپید، اما نشناخت
با خط قشنگ و جمله هایی زیبا
او شعر مرا سرود، اما نشناخت
بر صفحه ی خاطرات خاکستری اش
تصویر مرا کشید، اما نشناخت
گفتم بنشین به بام دل، من هستم!
حرفی نزد و پرید، اما نشناخت
فریاد زدم که لحظه ای با من باش
فریاد مرا شنید، اما نشناخت
با خنجر بی مهری و بی احساسی
او قلب مرا درید، اما نشناخت
در اوج جوانی ز غمش پیر شدم
یک شهر مرا بدید، اما نشناخت
💞 💞 💞 💞
۴.۱k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.