One soul in two body¦وی دراما2
گفت:تو اینجا چیکار میکنی😳گفتم:دارم خرید میکنم .....گفت:اره اره منطقیه.........گفتم:فقط دیگه مواظب باش چرخ خریدو نکوبی جایی......گفت:اره حواسم هست ببخشید کارن.......گفتم:بای .....و به راهم ادامه دادم.....خرید هامو حساب کردم و از مغازه بیرون رفتم.......به طرف موتورم رفتم و بهش تکیه دادم تا کمرم دردش کمتر شه بعد برم.....دیدم سانا هم اومد بیرون و به این ور و اون ور نگاه میکرد.......کفش های پاشنه بلندش مانع تتند راه رفتنش میشد.........مطمئنم میخواد با همینا تا خونه پیاده بره........یه دست براش تکون داددم که بیاد اینجا.........به من نگاه کرد و تا جایی که میتونست تند به سمتم حرکت کرد.......تقریبا 10 سانت با من فاصله داشت که کفش توی پاش پیچ خورد و به سمت جلو افتاد......جلو راهش من قرار داشتم ......روی من افتاد وبرای اینکه تعادلش رو حفظ کنه دستاش رو دور گردنم حلقه کرد..........توی چشمام زل زده بود و من هم نگاهش میکردم......همون لحظه دستش رو از دور گردنم برداشت و سعی کرد صاف وایسه......سریع ولش کردم و کمی ازش دور شدم.....روی پاش لنگ لنگ میزد......گفتم:چی شد........گفت:هیچی هیچی.........دیدم لنگه کفشش وسط خیابون افتاده....رفتم و اوردمش.....گفتم:بشین رو موتور..........به آرومی روش نشست ......گفتم:پاتو یکم بیار بالا.......و کفش رو پاش کرددم........سرخ شده بود و گفت:ممنون..........تا خواست از روی موتور بلند شه صورتش یه جوری شد که انگار جاییش درد میکنه.......گفتم:کجات درد میکنه؟..........گفت:چیزی نیست یکم مچ پامه که درد میکنه..........گفتم:پا نشو.......گفت:چرا میخوام برم...........کفش هاشو از پاش در آوردم.....گفت:چیکار میکنی........گفتم:اگه مچ پات آسیب دیده نباید اینارو بپوشی.....گفت:پس با چی برم خونه؟......گفتم:بشین میریم بیمارستان ......و نشستم رو موتور و گفتم:سفت بچسب اگه نمیخوای بیوفتی.محکم دستش رو دور کمرم حلقه کرد و سرشو چسبوند بهم.......گازش رو گرفتم و تا بیمارستان رفتم:
وقتی رسیدیم پیاده شدم و کلاهم رو برداشتم به سانا نگاه کردم که سعی داشت از موتور بیاد پایین .........از زیر پاهاش بلندش کردم طوری که دستم زیر زانوش بود و گردنش روی اون یکی دستم.............سرخ شده بود و بهم نگاه میکرد.......نگاهش کردم ولی هیچ حسی نداشتم.......
وقتی رسیدیم پیاده شدم و کلاهم رو برداشتم به سانا نگاه کردم که سعی داشت از موتور بیاد پایین .........از زیر پاهاش بلندش کردم طوری که دستم زیر زانوش بود و گردنش روی اون یکی دستم.............سرخ شده بود و بهم نگاه میکرد.......نگاهش کردم ولی هیچ حسی نداشتم.......
۱۰.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.