تو تاکسے دیدمش ؛ پنج ، شش سالش بود .
تو تاکسے دیدمش ؛ پنج ، شش سالش بود .
یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایے مے خوند . مادرش داشت با تلفن حرف می زد و منم سرم تو گوشے بود .
انقدر با عشق برای عروسکش لالابے مے خوند که همه ی حواسم پرتش شد ؛ بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟
گفت عروسک نیست ، اسمش فرشته ؛ با هم دوستیم ؛ عروسك هم زیاد دارم تو خونه مون ... ولے از بازی کردن باهاشون زود خسته میشم ، دوستم نیستن !
توام عروسک داری ؟ گفتم نه عزیزم ...
گفت فرشته چی ؟ « تو فرشته داری ؟ »
خندیدم و گفتم نه ... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن .
گفت عروسک رو نمی دونم ولے مامان جونم میگه همه ی آدما فرشته دارن فقط خیلی ها نمی دونن فرشته شون کجاست ؛ باید برے همه ے مغازه ها رو خوب بگردے تا فرشته ت رو پیدا کنی !!!
بدنم یخ زد ... تو دلم هزار تا حس مرده زنده شد .
تو ذهنم هزار تا اسم چرخید . آدم های مثل عروسک زیاد داشتم تو زندگیم ، خیلے وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم !
یعنے ؛ فقط بودم براے سرگرمی ...
براے وقت گذرونی ... براے بازی ...
برای همین دلم رو می زدن ... دلشون رو مے زدم ...
چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا مے شد !
ولے فرشته چی ؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم ؟
چند تا رفیق داشتم ؟! اصلا فرشته بودم براے کسی ؟
رفیق بودم براے کسی ؟
همون جا تصمیم گرفتم که آدماے عروسکے رو از زندگیم حذف کنم . بگردم و فرشته پیدا کنم !
رفیق ...
کسے که از بودنش خسته نشم ، از بودنم خسته نشه ؛ کسے که جایگزین نداشته باشه
وقتے چشمم رو به روے آدم هاے عروسکے بستم تازه فرشته ها رو دیدم .
شبیه همه بودن و شبیه هیچ کسے نبودن ...
نه بال داشتن و نه لباس سفید ... ولے دلشون ، روحشون برق مے زد از تمیزی ...
هیچ وقت از حرفاشون ، خنده هاشون ، دیدنشون خسته نمی شدم . آدم عروسکے نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن .
وقتے فرشته بیاد تو زندگیت تازہ مے فهمے زندگے یعنے چی ...اون وقت دیگه هیچ وقت هیچ عروسکے رو تو زندگیت راه نمیدی . حتی اگه دنیا عروسك پسند باشه تو یه نفر با فرشته ت مے مونی . تو یه نفر فرشته ت رو ترک نمے کنی !
مراقب باش فرشته ت رو از دست ندی :)
یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایے مے خوند . مادرش داشت با تلفن حرف می زد و منم سرم تو گوشے بود .
انقدر با عشق برای عروسکش لالابے مے خوند که همه ی حواسم پرتش شد ؛ بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟
گفت عروسک نیست ، اسمش فرشته ؛ با هم دوستیم ؛ عروسك هم زیاد دارم تو خونه مون ... ولے از بازی کردن باهاشون زود خسته میشم ، دوستم نیستن !
توام عروسک داری ؟ گفتم نه عزیزم ...
گفت فرشته چی ؟ « تو فرشته داری ؟ »
خندیدم و گفتم نه ... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن .
گفت عروسک رو نمی دونم ولے مامان جونم میگه همه ی آدما فرشته دارن فقط خیلی ها نمی دونن فرشته شون کجاست ؛ باید برے همه ے مغازه ها رو خوب بگردے تا فرشته ت رو پیدا کنی !!!
بدنم یخ زد ... تو دلم هزار تا حس مرده زنده شد .
تو ذهنم هزار تا اسم چرخید . آدم های مثل عروسک زیاد داشتم تو زندگیم ، خیلے وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم !
یعنے ؛ فقط بودم براے سرگرمی ...
براے وقت گذرونی ... براے بازی ...
برای همین دلم رو می زدن ... دلشون رو مے زدم ...
چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا مے شد !
ولے فرشته چی ؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم ؟
چند تا رفیق داشتم ؟! اصلا فرشته بودم براے کسی ؟
رفیق بودم براے کسی ؟
همون جا تصمیم گرفتم که آدماے عروسکے رو از زندگیم حذف کنم . بگردم و فرشته پیدا کنم !
رفیق ...
کسے که از بودنش خسته نشم ، از بودنم خسته نشه ؛ کسے که جایگزین نداشته باشه
وقتے چشمم رو به روے آدم هاے عروسکے بستم تازه فرشته ها رو دیدم .
شبیه همه بودن و شبیه هیچ کسے نبودن ...
نه بال داشتن و نه لباس سفید ... ولے دلشون ، روحشون برق مے زد از تمیزی ...
هیچ وقت از حرفاشون ، خنده هاشون ، دیدنشون خسته نمی شدم . آدم عروسکے نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن .
وقتے فرشته بیاد تو زندگیت تازہ مے فهمے زندگے یعنے چی ...اون وقت دیگه هیچ وقت هیچ عروسکے رو تو زندگیت راه نمیدی . حتی اگه دنیا عروسك پسند باشه تو یه نفر با فرشته ت مے مونی . تو یه نفر فرشته ت رو ترک نمے کنی !
مراقب باش فرشته ت رو از دست ندی :)
۷۱.۸k
۲۸ دی ۱۴۰۱