ساواش : ببینم خوبی؟
ساواش : ببینم خوبی؟
جیمین : خیلی خوبم
ساواش : ببینم چیکار کردی؟
جیمین : هعییی
ساواش : جیمین چیکار کردی
جیمین : خب خیلی طولانیه ماجراش
ساواش : بشین برام تعریف کن زود باش
نشستم روی صندلی جلوم نشست
ساواش میشنوم
همه چیو براش تعریف کردم
یکی کوبید به بازوم
ساواش : چرا اینارو به من نگفتییییی
جیمین : خب چی میگفتم
ساواش : اصلا دیگه با من حرف نزن
جیمین : هییی
ساواش : باید به من میگفتییی
جیمین : .... حالا ک نگفتم قهر نکن دیگه
ساواش : به هر حال باید به من میگفتی
جیمین : از این به بعد میگم باشه؟
ساواش : .....
جیمین : ساواششش
ساواش : باشه قبوله ولی حتما بگو
جیمین : قول
دستمو بردم جلو و دستشو گرفتم
ساواش : قبوله
بغلم کرد
جیمین : تو بزرگ نمیشی نه؟
ساواش : نه
بهش خندیدم
..........
ا/ت ویو
صبح با نور آفتابی ک تو چشمم میخورد چشمامو باز کردم نگاه کردم صبح شده بود ساعت 8 بود بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم و رفتم پایین دنی نبود از آجوما ک پرسیدم گفتش ک کار داشته باید میرفته منم چیزی نخوردم و فکر کردم چجوری از خونه بزنم بیرون
یه سری نقشه کشیدم ولی فکر نکنم جواب بده
ایکاش میتونستم راحت برم بیرون بدون اینکه فرار کنم ولی خب مجبورم دیگه چاره ای نیست خودش کاری کرد ک اینکارو کنم تقصیر من نیست
لباس درست پوشیدم و رفتم بیرون از اتاق آجوما تو آشپزخونه بود و نگهبانا ام ک اصلا حواسشون نبود برای همین کارم راحت بود
کاغذمو برداشتم و آتیشش زدم گرفتم روی سنسور حساسی ک روی سقف بود تا صداش دراومد سریع رفتم تو یه اتاق دیگه تا اینا بیان اینجا و من از همونجا فرار کنم همینطورم شد تونستم برم بیرون حتما دنی خیلی دعوام میکنه ولی مهم نیست به هرحال من کار خودمو میکنم
از زبان راوی :
ا/ت ک از خونه فرار کرد به دنی خبر دادن و اونم خیلی عصبی شد ولی برای ا/ت عادی شده بود
ببخشید کمه شب جبران میکنم :)🖤
جیمین : خیلی خوبم
ساواش : ببینم چیکار کردی؟
جیمین : هعییی
ساواش : جیمین چیکار کردی
جیمین : خب خیلی طولانیه ماجراش
ساواش : بشین برام تعریف کن زود باش
نشستم روی صندلی جلوم نشست
ساواش میشنوم
همه چیو براش تعریف کردم
یکی کوبید به بازوم
ساواش : چرا اینارو به من نگفتییییی
جیمین : خب چی میگفتم
ساواش : اصلا دیگه با من حرف نزن
جیمین : هییی
ساواش : باید به من میگفتییی
جیمین : .... حالا ک نگفتم قهر نکن دیگه
ساواش : به هر حال باید به من میگفتی
جیمین : از این به بعد میگم باشه؟
ساواش : .....
جیمین : ساواششش
ساواش : باشه قبوله ولی حتما بگو
جیمین : قول
دستمو بردم جلو و دستشو گرفتم
ساواش : قبوله
بغلم کرد
جیمین : تو بزرگ نمیشی نه؟
ساواش : نه
بهش خندیدم
..........
ا/ت ویو
صبح با نور آفتابی ک تو چشمم میخورد چشمامو باز کردم نگاه کردم صبح شده بود ساعت 8 بود بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم و رفتم پایین دنی نبود از آجوما ک پرسیدم گفتش ک کار داشته باید میرفته منم چیزی نخوردم و فکر کردم چجوری از خونه بزنم بیرون
یه سری نقشه کشیدم ولی فکر نکنم جواب بده
ایکاش میتونستم راحت برم بیرون بدون اینکه فرار کنم ولی خب مجبورم دیگه چاره ای نیست خودش کاری کرد ک اینکارو کنم تقصیر من نیست
لباس درست پوشیدم و رفتم بیرون از اتاق آجوما تو آشپزخونه بود و نگهبانا ام ک اصلا حواسشون نبود برای همین کارم راحت بود
کاغذمو برداشتم و آتیشش زدم گرفتم روی سنسور حساسی ک روی سقف بود تا صداش دراومد سریع رفتم تو یه اتاق دیگه تا اینا بیان اینجا و من از همونجا فرار کنم همینطورم شد تونستم برم بیرون حتما دنی خیلی دعوام میکنه ولی مهم نیست به هرحال من کار خودمو میکنم
از زبان راوی :
ا/ت ک از خونه فرار کرد به دنی خبر دادن و اونم خیلی عصبی شد ولی برای ا/ت عادی شده بود
ببخشید کمه شب جبران میکنم :)🖤
۹.۳k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.