گلهاش توی دستش بود

گلهاش توی دستش بود

نشسته بود لب جدول

رفتم نشستم کنارش گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟

گفت:بفروشم که چی؟تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم
دکتردیشب حالش بد شد و مرد

با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟

گفتم:بخرم که چی؟تا دیروز میخریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…!

اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم داد

با مردونگی گفت:بگیرباید از نو شروع کردتو بدون عشقت,من بدون خواهرم…!
دیدگاه ها (۶)

امروز ظهر شیطان را دیدم ! نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه ب...

وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم خانه مان را، ...

وقتی برف میبارد... پولدار که باشی برف بهانه ای میشود برای ل...

بخون خیلی قشنگه.... ﯾﺎدﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺰﺍﺭ.... ﺳﻌﯽ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط