فیک (عشق اینه) پارت سی و ششم
صورتمو شستم و مسواک زدم.یه لباس کاری پوشیدم(اسلاید دوم) و رفتم تو پذیرایی.کنار هایجین و یوجون نشستم و گفتم:یوجون دیشب دیر اومدی من خوابم برد.حالا دیروز کافه چطور بود؟
گفت:شلوغ بود.
گفتم:خوبه همینجوری ادامه بدیم،میتونیم به رویای همیشگیمون برسیم.نه؟
گفت:آره
گفتم: امروز هردوتون برید ببینید تو صندوق مغازه ها چقد پول داریم.منم کلی پول جمع کردم.گفتن باشه و خواستم پاشم برم که یادم افتاد هنوز به اونا توضیح ندادم کی رئیسمه.سریع گفتم:امروز ساعت ۵ اثر هردوتونو توی کافه میبینم.باید یچیزی رو بهتون توضیح بدم.
گفتن باشه.بلند شدم و رفتم سمت اتاقم.سوویچ ماشینو برداشتم و با هایجین و یوجون خداحافظی کردم و رفتم پایین.سوار ماشینم شدم و ماشینو روشن کردم.راستی...یادم رفت بگم که رویای ما چیه.یک سال پیش،وقتی تهیونگ ناپدید شد،من و هایجین و یوجون به همدیگه قول دادیم سرمایه هامونو جمع کنیم و بریم ونیزِ ایتالیا.رفتم سمت شرکت و بعد از یک ربع،رسیدم.من با تهیونگ رسیدم.بهش سلام نکردم و خواستم رد بشم که گفت:ا/ت خانم اینجا شرکته هااا.اینجا رئیست منم.پس یه سلامی هم بکنی بد نیس.
برگشتم و گفتم:خب سلام آقای کیم...کوانگ هو.
گفت:یه بار دیگه بهم بگی کیم تهیونگ...
گفتم:چیکار میکنی کیم تهیونگ؟
خواست یچیزی بگه که راهمو کشیدم و رفتم توی اتاقم.خوشحال بودم که حرصشو در آورده بودم.در اتاقمو که باز کردم،با دیدن اون همه پرونده روی میزم چشام گرد شد.خیلی زیاد بودن.باید تا ۵ عصر تمومشون میکردم.بیرونو نگاه کردم که تهیونگ یه چشمک بهم زد و گفت:خوش بگذره
و از کنارم رد شد.گفتم:خدا لعنتت کنه کوانگ هو.
یکمی بلند گفتم و همه نگام کردن که زود درو بستم و رفتم تو اتاقم.خیلی سریع شروع کردم به امضا کردن اونا.ساعت دو ظهر بود که تمومشون کردم.پاشدم رفتم بیرون از اتاقم تا یه نسکافه بخورم.پامو از اتاقم گذاشتم بیرون و توی راهروی شرکت داشتم راه میرفتم که یه صدایی از پشتم گفت:لی ا/ت
با یه لبخند حرص در بیار برگشتم و گفتم:جانم کیم...کوانگ هو؟
گفت:کارتو تموم کردی و داری میری؟
خنده ای مسخره کردم و گفتم:بهم شک دارین؟میتونید برید چک کنید.
نزدیکم اومد و گفت:ندارم بیب.
همونجوری که نگاش میکردم بلند گفتم:دوستان...دارید فیلم سینمایی نگاه میکنید یا سریال؟
تهیونگ اطراف و نگاه کرد و زیر لب گفت:چقدم حواسش جمعه
و بلند گفت:برید سر کارتون.
منم راهمو کشیدم و رفتم سمت بوفه.وقتی رسیدم رو یکی از صندلیا نشستم که تهیونگ هم اومد کنارم نشست.گفتم:خیلی دوست داری منو ببینی؟
گفت:شلوغ بود.
گفتم:خوبه همینجوری ادامه بدیم،میتونیم به رویای همیشگیمون برسیم.نه؟
گفت:آره
گفتم: امروز هردوتون برید ببینید تو صندوق مغازه ها چقد پول داریم.منم کلی پول جمع کردم.گفتن باشه و خواستم پاشم برم که یادم افتاد هنوز به اونا توضیح ندادم کی رئیسمه.سریع گفتم:امروز ساعت ۵ اثر هردوتونو توی کافه میبینم.باید یچیزی رو بهتون توضیح بدم.
گفتن باشه.بلند شدم و رفتم سمت اتاقم.سوویچ ماشینو برداشتم و با هایجین و یوجون خداحافظی کردم و رفتم پایین.سوار ماشینم شدم و ماشینو روشن کردم.راستی...یادم رفت بگم که رویای ما چیه.یک سال پیش،وقتی تهیونگ ناپدید شد،من و هایجین و یوجون به همدیگه قول دادیم سرمایه هامونو جمع کنیم و بریم ونیزِ ایتالیا.رفتم سمت شرکت و بعد از یک ربع،رسیدم.من با تهیونگ رسیدم.بهش سلام نکردم و خواستم رد بشم که گفت:ا/ت خانم اینجا شرکته هااا.اینجا رئیست منم.پس یه سلامی هم بکنی بد نیس.
برگشتم و گفتم:خب سلام آقای کیم...کوانگ هو.
گفت:یه بار دیگه بهم بگی کیم تهیونگ...
گفتم:چیکار میکنی کیم تهیونگ؟
خواست یچیزی بگه که راهمو کشیدم و رفتم توی اتاقم.خوشحال بودم که حرصشو در آورده بودم.در اتاقمو که باز کردم،با دیدن اون همه پرونده روی میزم چشام گرد شد.خیلی زیاد بودن.باید تا ۵ عصر تمومشون میکردم.بیرونو نگاه کردم که تهیونگ یه چشمک بهم زد و گفت:خوش بگذره
و از کنارم رد شد.گفتم:خدا لعنتت کنه کوانگ هو.
یکمی بلند گفتم و همه نگام کردن که زود درو بستم و رفتم تو اتاقم.خیلی سریع شروع کردم به امضا کردن اونا.ساعت دو ظهر بود که تمومشون کردم.پاشدم رفتم بیرون از اتاقم تا یه نسکافه بخورم.پامو از اتاقم گذاشتم بیرون و توی راهروی شرکت داشتم راه میرفتم که یه صدایی از پشتم گفت:لی ا/ت
با یه لبخند حرص در بیار برگشتم و گفتم:جانم کیم...کوانگ هو؟
گفت:کارتو تموم کردی و داری میری؟
خنده ای مسخره کردم و گفتم:بهم شک دارین؟میتونید برید چک کنید.
نزدیکم اومد و گفت:ندارم بیب.
همونجوری که نگاش میکردم بلند گفتم:دوستان...دارید فیلم سینمایی نگاه میکنید یا سریال؟
تهیونگ اطراف و نگاه کرد و زیر لب گفت:چقدم حواسش جمعه
و بلند گفت:برید سر کارتون.
منم راهمو کشیدم و رفتم سمت بوفه.وقتی رسیدم رو یکی از صندلیا نشستم که تهیونگ هم اومد کنارم نشست.گفتم:خیلی دوست داری منو ببینی؟
۱۹.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.