انگار تمام اندوه جهان در چشمان دو کودک جا گرفته بود چش
انگار تمام اندوه جهان در چشمان دو کودک جا گرفته بود... چشمانی که هنوز معنای مرگ را نمیدانستند، اما هر روز با نبودنِ چیزی، با فرو ریختنِ جهانی که باید امن میبود، آن را لمس میکردند. «سِیتا» و «سِتسُکو» نه قهرماناند، نه جنگجو؛ فقط دو تکه از قلب انسانیتاند، گرفتار میان آتش و خاکستر. دنیایی که روزی پر از صدای خنده بود، حالا با صدای بمب و فریاد آدمهایی که از گرسنگی از پا میافتند جایگزین شده است. آنها فقط میخواهند زنده بمانند... فقط میخواهند بخندند، بازی کنند، و شبها زیر نور رقصان کرمهای شبتاب بخوابند؛ همان نوری که کوتاه میدرخشد و بعد خاموش میشود — درست مثل امیدشان
- ۲۱۲
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط