دخترای لجباز 😍 پسرای مغرور 😌
#دخترای_لجباز 😍 پسرای_مغرور 😌
پارت بیست و ششم .
روبه روش رو تخت نشستم و پاهامو ع تخت انداختم پایین . گفتم : اگه مچ دستتو بگیرم ؟
قیافش خنده دار شده بود . از تعجب ی ابروش بالا بود و داشت فکر میکرد چی تو سرمه . گفت : خب..ده تومن.
وایسادم رو به روش .گفتم : اگه گردنتو بگیرم ؟
عقب عقب رفت و خورد ب دیوار . گفت : ا...بیست تومن !
بهش نزدیکتر شدم . رو به روش وایسادم و گفتم : اگه بقلت کنم ؟
کم کم داشت میترسید . ابروهاش رفته بودن بالا و فکر کنم با خودش میگفت این چ مرگشه !؟ خخخ.
گفت : پنجاه هزار تومن !
دستامو دو طرف سرش به دیوار چسبوندم . صورتمو بردم طرف صورتش . نفساش تند شده بود . معلوم بود هول کرده ! آروم گفتم : و...اگه ببوسمت ؟!
دستاشو رو سینم گذاشت و سعی کرد که هولم بده اما موفق نشد . بعد که خسته شد دستشو برداشت . تو چشمام زل زده بود . آروم گفتم : نگفتی...اگه ببوسمت چی ؟
دندوناشو رو هم سایید و بعد سرشو به طرف چپ برد جوری که منو نبینه و گفت : صد هزار تومن !
تک خنده ای کردم و دستمو برداشتم و خودمو شوت کردم رو تخت . آخ که چقدر این دختر با همه دخترا فرق داره . پوفی از سر آسودگی کشید و خودشو شوت کرد رو تخت . پتو رو کشید رو خودش تا جایی که میتونست از من فاصله گرفت و پشتشو به من کرد . گفت : هی...من خیلی بد خوابم ! مشت و لگد میپرونم ! خیلیم درد داره. یه بار تو خواب زدم یکیو شل و پل کردم . پس از من فاصله بگیر تا چک و لقتی نشی !
آره جون خودت تو ب خاطر من میگی یا ب خاطر این میگی ک من نیام طرفت ؟ نگران نباش بابا من اونقدرام خبیث نیستم !
چند ساعت بعد...
از زبون رومینا :
آخ..ساعت چنده ؟ چقدر خوابیدم؟بزار چشمامو باز کنم..
چشمامو آروم باز کردم و با دیدن صورت پارسا سکته ناقص کردم!این چرا انقدر تو حلق منه ؟ خوابه ؟ وایسا ببینم..من احساس میکنم پام رو ی چیزیه .
ب خودم نگاه کردم که تو حلق پارسا بودم!ی پام روش بود . من ع همون بچگی اگه افقی میخوابیدم عمودی بلند میشدم!این بدبختم از جاش تکون نخورده این منم ک عین چیی از جام جا به جا شدم . حالا خوبه این خوابه وگرنه تا آخر عمرم بهم میخندید!
از پارسا جدا شدم و از تخت اومدم پایین . شالمو پوشیدم و ع اتاق زدم بیرون . ساعت شیش بعد از ظهر بود. سه ساعت خوابیده بودیم!عجبا..چ خرسی بودم و خودم خبر نداشتم!
هوار زدم : مریم...دینا!کدوم گوری هستید؟
هیچ کدومشون تو پذیرایی نبودن!احتمالا رفتن خوابیدن!بزا برم تو اتاقشون و صداشون کنم.
دستمو بردم سمت دستگیره در اتاق مریم اینا . وایسا ببینم...نکنه متین لخت باشه خاک بر سر شم؟
وجدان:ای خاک بر سرت کنن ک اندازه فندق عقل نداری.اولا اینکه مریمم اونجاس...
ای واییی نکنه کارای خاک بر سری کرده باشن؟
وجدان:خفه شو بمیر!عمرا مریم بزاره اون لخت باشه.دوما تو از کی تاحالا ملاحظه گر شدی؟
پارت بیست و ششم .
روبه روش رو تخت نشستم و پاهامو ع تخت انداختم پایین . گفتم : اگه مچ دستتو بگیرم ؟
قیافش خنده دار شده بود . از تعجب ی ابروش بالا بود و داشت فکر میکرد چی تو سرمه . گفت : خب..ده تومن.
وایسادم رو به روش .گفتم : اگه گردنتو بگیرم ؟
عقب عقب رفت و خورد ب دیوار . گفت : ا...بیست تومن !
بهش نزدیکتر شدم . رو به روش وایسادم و گفتم : اگه بقلت کنم ؟
کم کم داشت میترسید . ابروهاش رفته بودن بالا و فکر کنم با خودش میگفت این چ مرگشه !؟ خخخ.
گفت : پنجاه هزار تومن !
دستامو دو طرف سرش به دیوار چسبوندم . صورتمو بردم طرف صورتش . نفساش تند شده بود . معلوم بود هول کرده ! آروم گفتم : و...اگه ببوسمت ؟!
دستاشو رو سینم گذاشت و سعی کرد که هولم بده اما موفق نشد . بعد که خسته شد دستشو برداشت . تو چشمام زل زده بود . آروم گفتم : نگفتی...اگه ببوسمت چی ؟
دندوناشو رو هم سایید و بعد سرشو به طرف چپ برد جوری که منو نبینه و گفت : صد هزار تومن !
تک خنده ای کردم و دستمو برداشتم و خودمو شوت کردم رو تخت . آخ که چقدر این دختر با همه دخترا فرق داره . پوفی از سر آسودگی کشید و خودشو شوت کرد رو تخت . پتو رو کشید رو خودش تا جایی که میتونست از من فاصله گرفت و پشتشو به من کرد . گفت : هی...من خیلی بد خوابم ! مشت و لگد میپرونم ! خیلیم درد داره. یه بار تو خواب زدم یکیو شل و پل کردم . پس از من فاصله بگیر تا چک و لقتی نشی !
آره جون خودت تو ب خاطر من میگی یا ب خاطر این میگی ک من نیام طرفت ؟ نگران نباش بابا من اونقدرام خبیث نیستم !
چند ساعت بعد...
از زبون رومینا :
آخ..ساعت چنده ؟ چقدر خوابیدم؟بزار چشمامو باز کنم..
چشمامو آروم باز کردم و با دیدن صورت پارسا سکته ناقص کردم!این چرا انقدر تو حلق منه ؟ خوابه ؟ وایسا ببینم..من احساس میکنم پام رو ی چیزیه .
ب خودم نگاه کردم که تو حلق پارسا بودم!ی پام روش بود . من ع همون بچگی اگه افقی میخوابیدم عمودی بلند میشدم!این بدبختم از جاش تکون نخورده این منم ک عین چیی از جام جا به جا شدم . حالا خوبه این خوابه وگرنه تا آخر عمرم بهم میخندید!
از پارسا جدا شدم و از تخت اومدم پایین . شالمو پوشیدم و ع اتاق زدم بیرون . ساعت شیش بعد از ظهر بود. سه ساعت خوابیده بودیم!عجبا..چ خرسی بودم و خودم خبر نداشتم!
هوار زدم : مریم...دینا!کدوم گوری هستید؟
هیچ کدومشون تو پذیرایی نبودن!احتمالا رفتن خوابیدن!بزا برم تو اتاقشون و صداشون کنم.
دستمو بردم سمت دستگیره در اتاق مریم اینا . وایسا ببینم...نکنه متین لخت باشه خاک بر سر شم؟
وجدان:ای خاک بر سرت کنن ک اندازه فندق عقل نداری.اولا اینکه مریمم اونجاس...
ای واییی نکنه کارای خاک بر سری کرده باشن؟
وجدان:خفه شو بمیر!عمرا مریم بزاره اون لخت باشه.دوما تو از کی تاحالا ملاحظه گر شدی؟
۸.۳k
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.