پارت سه زندگی سیاه
چویا:
دازای خیلی ساکت بود تاحالا سابقه نداشته🤔🤔
بگم چی کارت کنم دازای عوضی
رسیدیم!
دازای، هی! دوباره داری فکر میکنی؟
: "نه، نه! بیا بریم،عمو ایکا منتظره."
...: "باشه."
تق تق!
...:بابا....باباااااا....کجایی؟؟
ایکا:دالیییی
شششششششششش
هاهاها🤣🤣🤣🤣🤣
چطورید موش آب کشیدها
😡😡😡😡😡"بابااااااااااااااا
...: بيايد داخل موش آب کشیدها
چویا:من برم لباسمُ خشکش کنم خیسه خیسه
ای بابا دوباره پچپچ این دوتا شروع شد
دروباره دارن برای من بدبخت نقشه میکشن 😮💨😮💨😮💨
خدایا خودت به دادم برس
دازاااای.......بابااااااااااا
کجایید شما دوتا
نکنه اتفاقی افتاده باشه
یاخدااااااااا
اینا چرا خونی آن 😨😰😨😰
گیج شدم چی شد !!!!😵💫😵💫😵💫😵💫😵💫
از دید دازای:
عمو ایکا بیا یکم حال کنیم
نقش مردن در بیاریم.
باحال نمیشه؟! 😈😈😈
...:وایسا من الان میام
رفت و باخودش چندتا رنگ آورد و کارها رو درست کردیم.......
چویا هی داشت مارو صدا میزد،
ولی جوابی دریافت نمیکرد
وقتی ما رو دید خب چند دقیقه وایسا
یک دو سه
فراااااااااار🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️
چویا بدوبدو اومد دنبالم
:وایسا عوضی بوقققققققققق
عمو ایکا از خنده روی زمین افتاده بود 🤣🤣🤣🤣
چویا بدجور حرصش گرفته
:یا خدا الان پارم
چوچوجونم بببببببببخخخخخخخشششششیییییددد🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙇♂️
×: چوچو مرض بمیریی راحت شم از دستت 💢💢💢
من فقط لبخند زدم. اون هم مثل قدیم ولم کرد. دازای شروع کرد به لبخند مظلومانه زدن و مثل همیشه چویا کوتاه اومد و بخشید
زمان آشنایی این دوتا برمیگرده به دوران دبیرستان
دازای همیشه چویارو اذیتش می کردم تا کمتر به گذشته فکر کنه تا حالش دوباره بد نشه
همیشه یاد اون روز میفتم تنم میلزه 😰😰😰😰😰
نمیزارم دوباره اون اتفاق تکرار شه
از زبان ایکا:
واقعا خوشحالم توی زندگیم با این دوتا وروجک آشنا شدمم🙂🙂🙃🙃
من پدرشون نیستم، ولی خیلی دوسشون دارم.😢🙂
این دوتا شدن دلخوشی زندگیم
بعضی از وقتا دلم خیلی برای ساکورا تنگ میشه 😔😔
ادامه دارد...
#دازای #دازای_اوسامو #چویا #چویا_ناکاهارا #اکوتاگاوا #اکوتاگاوا_ریونوسکه #آتسوشی #آتسوشی_ناکاجیما #رانپو_ادوگاوا #رانپو #فئودور #نیکولای #نیکولای_گوگول #کونیکیدا #موری #نموری #تنها #تنهایی #حدس #هوش #درست #خوبی #آره #بزرگ #بزرگ #تاریک #ترس #آرامش
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.