Part¹⁹
به هتل رسید و وارد هتل شد، داخل آسانسور بود که گوشیش زنگ خورد.
پدرش بود:
_بله.
_یونگده کجایی؟؟
صدای پدرش از پشت تلفن عصبانی بود و میشد فهمید که عجله داره.
_کانادام دیگه.
_تهیونگ اونجاعه،بگرد پیداش کرد و با خودت بیارش.
_ولی پد...
_ولی بی ولی بدون تهیونگ برنمیگردی کره.
خواست اعتراض کنه ولی صدای بوق پشت تلفن نذاشت.
به صفحه ی گوشی نگاهی انداخت و سری از تاسف تکون داد.
دلش نمیومد این زوج قشنگی که امروز دیده بود رو از هم جدا کنه.
اما اون فقط مثل یه سرباز به دستور های پدرش گوش میکرد،و اون هارو انجام میداد.
____
به حلقه ی توی دستش نگاهی انداخت و بعد به جونگ کوک.
هنوز توی ساحل بودن، اونجا کم کم داشت جمعیتش خالی میشد و توی اون نقطه فقط جونگ کوک و تهیونگ بودن؛که بدون هیچ حرفی به روبروشون خیره بودن.
تهیونگ رو به جونگکوک کرد و بالاخره به خودش جرات داد تا سؤالش رو بپرسه.
_جونگکوکا؟
_جونم؟
_ترکم که نمیکنی مگه نه؟
تکخندی زد و به تهیونگ نگاه کرد.
_نه تهیونگا لطفا دیگه همچین حرفی رو نزن، راستش از همون موقع که اومدم توی سوپر مارکت و دیدیمت،فهمیدم که با بقیه آدم های دور و اطرافت فرق میکنی، میدونی؟ اصلا یه حس دیگه داشتی.
بدون اینکه حرفی بزنه، سرش رو به شونه ی چونگ کوک تکیه داد و سعی کرد چشم هاش رو ببنده.
--------
اتفاق های پارت بعد رو نمیتونم توی این پارت جا بدم پس این پارت یکم کوتاه شد:>
(اگر درصدی فکر کردید قراره اسمات بنویسم سخت در اشتباهید)
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.