گاهی ادای رفتن در می آوری

گاهی ادای رفتن در می آوری !

فقط خودت میدانی که
چمدانت خالیست و
پایت نای رفتن و
دلت قصد کندن ندارد

ادای رفتن در می آوری
بلکه دستی
از آستین درآید و
دودستی بازویت را بچسبد و
چشمی اشک آلود
زل بزند توی چشمانت و
بگوید

بمان !

و
تو چقدر به شنیدنش محتاجی ...

گاهی ادای رفتنی ها را در می آوری
بلکه به خودت
ثابت کنی
کسی خواهان ماندنت هست هنوز
و
وای از وقتی که نباشد کسی ...

با چمدان خالی و
پای بی اراده و
دل جامانده
کجا میشود رفت ؟؟
کجا ... ؟
دیدگاه ها (۲)

اگر روزی دختری داشتم...به او می گفتم ...عاشق مردی نباش ...که...

مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد، میگوییم راحت شد؟!خا...

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟ خانه ات...

بعضی آدم هاادامه ی خواب هایمان هستندادامه یِ رویاهایی که چند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط