شراب کهنه می خواهم از این میخانه بر خیزم

‌ شراب کهنه می خواهم از این میخانه بر خیزم
قسم خوردم که از میخانه با پیمانه بر خیزم

زبانم سرخ می گوید ولی سر در بدن دارم
مرا در سینه ات بنشان ، سحر رندانه بر خیزم

از آن روزی که عشق آمد سر جنگ است با عقلم
بیا کاری بکن ای عشق ، تا دیوانه برخیزم

کمی آغوش میخواهم که با من همنفس باشی
مسیحایی بکن امشب ، سحر جانانه برخیزم
دیدگاه ها (۳)

من عاشیق نجه دؤنومائل یاتسین گئجه دؤنومکافر دینین ده ن دؤنمز...

‌‌فال میخواهم بگیرم میشود نیت کنیمیشود بااین غزل،احساس سنخیت...

از دل دیوانه امدیوانه تر دانی که کیست؟من!که دائم در علاج این...

تارے بزن با ساز دلآتش بزن بر راز دلوآنگه همین پیمانه رالبریز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط