عشق مافیایی
p3
(پرش زمانی به سه روز بعد)
ا.ت:آجوماااا اینارو کجا بزارمممم
آجوما:اتاق ارباببب
ا.ت:باشه...در زدم و وارد اتاق شدم چند تا کتاب بردم توی کتاب خونش گذاشتم که یهو ارباب گفت
جونگکوک:بیا اینجا
ا.ت:بله ارباب کاری دارین...از روی صدایش بلند شد صورتشو نزدیک صورتم کرد منم هی میرفتم عقب که به دیوار خوردم صورتش با صورتم فاصله ای نداشت جوری که نفسامون به هم برخورد میگرد قلبم تند میزد میخواست از توی سینم بیاد بیرون خواست ببوستم که رفتم(اسکللل از خدات باشهه)...با اجازه من میرم
جونگکوک:(پوزخند)دختره ی احمقق
ا.ت:اهه شتت چرا انقدرررر قلبم تند میزددد
(پرش زمانی به۲ روز بعد)
#ادمین.گشاددد😂
بیو جونگکوک
دوستم زنگ زد شب برم بار قبول کردم الان ساعت هفته یه چرت زدم تا ساعته هشتم نیم بعدش باشدم دوش گرفتم موهامو حالت دادم یه کت و شلوار پوشیدم و ون هارو آماده کردم دوتا ون بادیگارد و یه ونه دیگه هم خودم و بقیه همکارام(همکاراش اعضا بی تی اس هستن)و ساعت حدود یه ربع به ده حرکت کردیم و ساعت یازده اونجا بودیم
بیو ا.ت
ساعت حدودای دوعه شبه و من خوابم نمیبرهه یکم تو گوشیم چرخیدم و چشام درد گرفت و کنا. گذاشتم یکمم کتاب خوندم و صورتمو شستم ساعت سه اینا صدای در ورودی عمارت اومد ارباب از بار برگشته انگار یکم مسته توجهی نکردم در اتاقو قفل کردم و خوابیدم
بیو جونگکوک
شب توی بار یکم مست کردم اونم بخاطر تهیونگ و نامجون که گفتن یکم بخور ساعت سه اینا رفتم خونه اعضا(همون بی تی اس)هم اومدن خونه من و رفتن توس اتاقشون منم رفتم دوش گرفتم و لباس راحتیم پوشیدم و خوابیدم
پرش به فردا صبح
بیو ا.ت
صبح ساعت هفت بلند شدم دوش گرفتم روتین پوستی انجام دادم لباس پوشیدم رفتم سراغ کارم دیشب همش توی فکرم جونگکوک بود نمیتونستم بیرونش کنم نمیدونم چرا...صبح بخیر
همه:صبح بخیر
بیو جونگکوک
صبح بیدار شدم رفتم حمام لباسامو عوض کردم سرم درد میکرد یکی از خدمتکارا رو گفتم بیاد بهم قهوهمو و قرص بده...ا.تت قرص و قهوه بیار
ا.ت:چشم...یه قرص بهش دادم خورد قهوه شو درست کردم بردم براش میخواستم برم دستمو گرفت و گفت بشین
خمارییییییی😅
امیدوارم خوب باشههه دستم جر هورددد🤣💔✋
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.