به نامِ شهـــــریور....
به نامِ #شهـــــریور....
"دست پاچه فرزندِ سال"....
دست پاچه یِ بستنِ بارُ بنه یِ گــرما....
دست پاچه یِ تمام شدن
مرزِ سبــزی تابستانُ و زردیِ خش خش وارِ پاییــز....
به نامِ #شهریور...
با عصر هایی کشدار و شب هایِ غم آلوده یِ رفتن.... #شهریوری که تویِ گوشِ تمامِ روزهایش
صدایِ زنگِ مدرسه ها پیچیده
و مثلِ طفلِ فراری از مکتب
دلش پیچ میخــورد و سرش تاب....
به نامِ #شهریور....
که بادِپاییــزی تنِ رنجورش را میلرزاند و گرمایِ مردادی
هنوز تویِ رگ هایش جاریست....
من میبوسمت #شهـریورِ جان
که امیــد هایِ وصالم
تویِ چشمانِ پر اضطرابت پیداست....
"دست پاچه فرزندِ سال"....
دست پاچه یِ بستنِ بارُ بنه یِ گــرما....
دست پاچه یِ تمام شدن
مرزِ سبــزی تابستانُ و زردیِ خش خش وارِ پاییــز....
به نامِ #شهریور...
با عصر هایی کشدار و شب هایِ غم آلوده یِ رفتن.... #شهریوری که تویِ گوشِ تمامِ روزهایش
صدایِ زنگِ مدرسه ها پیچیده
و مثلِ طفلِ فراری از مکتب
دلش پیچ میخــورد و سرش تاب....
به نامِ #شهریور....
که بادِپاییــزی تنِ رنجورش را میلرزاند و گرمایِ مردادی
هنوز تویِ رگ هایش جاریست....
من میبوسمت #شهـریورِ جان
که امیــد هایِ وصالم
تویِ چشمانِ پر اضطرابت پیداست....
۲.۱k
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.