به سینه می زندم سر دلی که کرده هوایت

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت

دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز

که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی

برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست

نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود، رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت

کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟
دیدگاه ها (۰)

➖⃟♥️ *‌‌‌وَ عشق، پنهانی ترین فلسفه ی مبهوتِ بی سرانجامِِ ای...

*‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‌«سخن، بى تو مگر جاى شنیدن دارد؟...

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدمآتش گرفتــم از تو و در صبحدم...

چون آفتـــاب خزانـــی ، بـــی تــــو دل من گرفته استجانا ! ک...

به سینه می‌زندم سر دلی که کرده هوایت!دلی که کرده هوای کرشمه‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط