داستان روح دختر بچه

داستان روح دختر بچه

در حالی که بیخود و بی جهت نعره می زدم، از پنجره ماشین به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه قرار است. ابتدا پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی وقتی کل ما وقع را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که چرا آبروریزی به را ه اندخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و ماشین را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام. چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آنجا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک به همراه خانواده اش در اثر یک سانحه رانندگی کشته شده بود. البته مطمئن نیستم، ولی تصور می کنم که آن شب، او قصد داشت سوار ماشینم شود. هرگز آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیر وقت به خانه بر می گردم، شخصی را همراه خود می کنم.
پایان
دیدگاه ها (۳)

خوب بود

چه خوب رفتن

روح دختر بچه ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی...

پارت دوم و آخر داستان پست قبلیبعد از آن دیگر اتفاق خاصی رخ ن...

سویچ ماشین

✨بسم رب الشهدا.....مردی با آرزوهای دور برد بعضی آدمها بی تکر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط