دم دمای غروب بود

دم دمای غروب بود😢 😢 😢 😢
هوا گرگ و میش بود😢 😢
امین و اکرم به آسمان نگاه میکردن😢
منم تک و تنها در کنارِ پدر بزرگ نشسته بودم
غمِ عجیبی داشتم😕 😢
پدر بزرگ دستانم را گرفتو😢 اشک درچشمانش حلقه زد
با صدای لرزانش اسممو صدا زد😢
گفت عژیژم برو و چند تیر آهن بیاوّر😣 😣 😭 😭 😭
منم مثِ قرقی پاشدمو همینجور ک اشک میریختم😢
رفتم سیصد تمن پولِ کامیون دادم
و هشت میلیونو هشتصدو پنجاه تومن تیر آهن خریدمو
با لبخندی ملیح😚 نزدِ پدربزرگ رفتم😊
با شادمانی به پدر بزرگم گفتم
بابا بابا تیرآهن خریدم😊 حالا چ کنم😊 😎
پدربزرگم با صدایی لرزان بگفتا
حالا یکی یکی .....بووووووق...بوووووق
وخندیدو مُرد😅 😅 😅 😅 😅 😅 😅 😅
دیدگاه ها (۱۸)

هر کی دروغ بگه بلاکش میکنمااا😅 😅 😅 😅

کمکککک😲 😲 😲 عاغووو عید فطر مبارک💥 💥 💥 💣 💣 💣 💣

چه دارید 😭 ما را نیز مهمان بفرمایید😊 مطمعنم ک همتون سیب زمی...

تا سه میشمارم😡 ☝ ۱☝ ۲☝ ☝ ۳☝ ☝ ☝ واویلاااااع😲 😲 😲 😲 😲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط