شاهزاده ای تصمیم گرفت ازدواج کند و موضوع را به وزیر درب

شاهزاده ای تصمیم گرفت ازدواج کند ، و موضوع را به وزیر دربار که از هوش بالایی برخوردار بود در میان گذاشت

وزیر دستور داد تا تمام دختران شهر هرکدام غذایی بپزند و برای شاهزاده بیاورند ، روز موعود فرا رسید و دختران شهر هرکدام با غذای لذیذ خود آمده بودند تا بخت خود را امتحان کنند ، در میان آنها دختری بود که چهره زیبایی نداشت و همه وی را مسخره میکردند و با زخم زبانشان او را آزار میدادند ، از قضا شاهزاده به سراغ دختر میرود و به او میگوید تو چگونه به خودت اجازه جسارت داده ای مگر نمیدانی من شاهزاده ام و زن من باید زیبا باشد . در این لحظه اشک از چشمان دختر جاری میشود و با التماس میگوید سرورم شما کمی از غذای من میل کنید ، با مساعدت وزیر آن غذا را میل میکند و از دست پخت دختر خوشش می آید و به دختر میگوید : راز این غذای دلچسب چیست ؟ دختر اشک از چشمان خود پاک میکند و با لحنی مظلومانه میگوید: روغن فرد اعلا ... این روزا یعنی اویلا !!!

دیدگاه ها (۹)

چرا اینجا هیشکی با من حرف نمیزنه؟!؟ یکم اعتماد به نفس داشته ...

یجوری همه تند تند دارن عقد میکنن انگار بعد از محرم قراره زن ...

صحنه‌ای نادر از برخورد انگشت کوچیکه کوسه به پایه مبل 😂

جیگر دایی آرش..😘 😘 😘 😘 😘 😘 😘 💞 💞 💞 💝 💝 🤗 🤗 🤗 🤗 🤗 دایی فدات ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط