فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای خورد تاریک بود فکر ک

فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید 2 ریالی است. بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی ارزش آتش می زنیم و خودمان هم خبر نداریم. آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بی مورد به خطر می اندازیم...
دیدگاه ها (۲)

اگر برای ساختنزندگی‌ایی که دوست داری،وقت نگذاریدر نهایت مجبو...

خوشبختی سه ستون دارد:۱- فراموش کردن تلخی های دیروز۲- غنیمت ش...

دل که میدهی باید دل بگیری وگرنه:تو بی دل میشوی😔 💘 و او دودل...

هرگز!!!به آدمهایی که همه ی مشکلاتشان رابه شما میگویند امــا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط