درد می کند انحنای روح من

.
درد می کند انحنای روح من!
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است ...
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟!

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

#قیصر_امین‌پور
دیدگاه ها (۱)

آن قَدر از خواهشِ دل سوختمتا چنین بی خواهشی آموختم ... #هوشن...

به خدا غنچه ی شادی بودمدست عشق آمد و از شاخم چیدشعله ی آه شد...

حاݪِ تنها گرد،تنها گردمی‌داند ڪه چیست ...#وحشے_بافقے

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط