چنان امشب غربم دام ها را دانه م بنم

چنان امشب غريبم ، دام ها را دانه مي بينم
مسافر خانه هاي شهر را پايانه مي بينم

شبي که گيسويت رنگ شراب کهنه مي گيرد
به هر مسجد که دقت مي کنم ميخانه مي بينم

اگر کاسه ، اگر فنجان ، اگر کوزه ، اگر ليوان
تمام ظرف هاي خانه را پيمانه مي بينم

چنان از عشق مايوسم ، چنان درگير کابوسم
که حتي عشق هاي ساده را افسانه مي بينم

من آن شاهين تنهايم ، که در سرما و دلتنگي
کلاه پشمي صياد را هم لانه مي بينم

من ِ ديوانه را يک شهر پند عقل داد اما
اگر عاقل شوم يک شهر را ديوانه مي بينم

من ِ مرداب تنها بعد عمري منتظر بودن
تو را بايد ببينم ماه من ، اما نمي بينم

💚❤️💚
دیدگاه ها (۰)

اعتراض امانی، عضو شورای شهر تهران به انتصاب همسر یکی دیگر از...

📝 سرمایه داری بسیجی طور، یا همان قاتل ارزش ها🔸یک زمانی مرتضی...

درد تو دارم به دل، با درد دل میبوسمتغم شکست این شیشه را، بشک...

شوهرانه❌زنها فقط از مقايسه شدن با رقباشون نمیترسند. اينكه هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط