DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 63
& وااااه عجب باتلاق سمجی بود!
_ اسمش باتلاق سیاهه اگه تنها باشی و توش گیر بیوفته دیگه محاله بتونی بیای بیرون
& تو اینارو از کجا میدونی؟
_ دیگه...!
و دوباره با استفاده از چی پی اس راه افتادیم
بعد از نیم ساعت جیمین گفت:
& میشه تا صبح استراحت کنیم!؟من دیگه کشش ندارم!
_ مطمئنی میخوای توی همچین جنگلی بخوابی و استراحت کنی!!!؟
& آره
_ باشه
«....... صبح.......»
رکیتا:
با حس چیز سنگینی که روی قفسه سینم بود و راه نفس کشیدنم رو بسته بود بیدار شدم
چندبار پلک زدم تا بتونم به نور زیادی که از پنجره بزرگ اتاق به داخل میتابید عادت کنم
سرم رو به سمت چپ برگردوندم که با تهیونگ چشم تو چشم شدم و جیغ بنفشی کشیدم
تهیونگ هم متقابلا جیغ بلند و زنونه ای کشید
با جیغ داد زدم:
+ لِنگ درازت رو از روم برداااااااااااار
تهیونگ هم حول شد وسریع پاش رو عقب کشید که از تخت پرت شد پایین و دادش رفت هوا
+ چت شد؟؟!!
& آخه کودوم بیشعوری کفش پاشنه بلندش رو برعکس میزاره کنار تخت!
+ چمیدونم بگو چت شد!؟
& لعنتی کونم پاره شد! بنظرت چم شد!!
سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم اما فهمید
& نخند
لبم رو گاز گرفتم تا جلوی خندیدنم رو بگیرم
& میگم نخند
دیگه جلو خندم رو نگرفتم و بلند بلند خندیدم
& ای درد نخند
...
& مرض
...
& زهرما...
جملش با به صدا درومدن موبایلش ناتمام موند
نگاهی به صفحه گوشیش انداخت و رو به من گفت:
& جیمینه!
+ جوابش رو نده
& اما م...
پریدم وسط حرفش:
+ فعلا هرکسی زنگ میزنه جواب نده
اوکی ریزی زر لب گفت و به طرف در اتاق رفت
+ کجا میری!؟
& میرم یکم خونه رو بگردم و یچی واسه خوردن پیدا کنم
+ اینجا شبیه خونه ارواحه! هرآن ممکنه یه اتفاق وحشتناک برامون بیوفته بعد تو میخوای خونه رو بگردی!!!؟
& خب پس یک راست میرم سراغ خوراکی
با لحن طعنه گفتم:
+ تو کودوم خونه ارواحی که حداقل ۴۰۰سال سن داره خوراکی سالم گیر میاد!!؟
دستش رو گذاشت زیر چونش و ادای فکر کردن دراورد و در همون حالت گفت:
& اما یچیزی هست که هرچی بیشتر بمونه خوشمزه تر میشه
سوالی نگاهش کردم که دستش رو به شکل تفنگ دراورد و چشمکی زد و با لحن شیطونی گفت:
& ترشــــی
همینجور ناباورانه داشتم نگاهش میکردم
در اتاق رو باز کرد و اولین قدمی که گذاشت ، چوب پارکت کمونه کرد و محکم خورد تو صورتش و باعث شد از عقب برگرده
رفتم کنارش
+ خوبی؟
& آره..آره خوبم بریم
& بریم دنبال یچیزی بگردیم کوفت کنیم
+ باشه ، فقط لطفا جلوی پات رو نگاه کن
& مسخرم میکنی ؟
+ نه مسخره تو رو میکنه
& چییی ؟؟
+ هیچیییی
توی این عمارت هیچی جز تار عنکبوت و سوسک نبود ولی خیلی باحال میشد اگه یکم تمیز و باز سازی میشد
ی کمد گوشه ی یکی از اتاق ها بود تهیونگ رو صدا کردم و گفتم :
ادامه دارد
خودتون میدونید که نظر برای نویسندگان مهمه پس فراموش نشه
part 63
& وااااه عجب باتلاق سمجی بود!
_ اسمش باتلاق سیاهه اگه تنها باشی و توش گیر بیوفته دیگه محاله بتونی بیای بیرون
& تو اینارو از کجا میدونی؟
_ دیگه...!
و دوباره با استفاده از چی پی اس راه افتادیم
بعد از نیم ساعت جیمین گفت:
& میشه تا صبح استراحت کنیم!؟من دیگه کشش ندارم!
_ مطمئنی میخوای توی همچین جنگلی بخوابی و استراحت کنی!!!؟
& آره
_ باشه
«....... صبح.......»
رکیتا:
با حس چیز سنگینی که روی قفسه سینم بود و راه نفس کشیدنم رو بسته بود بیدار شدم
چندبار پلک زدم تا بتونم به نور زیادی که از پنجره بزرگ اتاق به داخل میتابید عادت کنم
سرم رو به سمت چپ برگردوندم که با تهیونگ چشم تو چشم شدم و جیغ بنفشی کشیدم
تهیونگ هم متقابلا جیغ بلند و زنونه ای کشید
با جیغ داد زدم:
+ لِنگ درازت رو از روم برداااااااااااار
تهیونگ هم حول شد وسریع پاش رو عقب کشید که از تخت پرت شد پایین و دادش رفت هوا
+ چت شد؟؟!!
& آخه کودوم بیشعوری کفش پاشنه بلندش رو برعکس میزاره کنار تخت!
+ چمیدونم بگو چت شد!؟
& لعنتی کونم پاره شد! بنظرت چم شد!!
سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم اما فهمید
& نخند
لبم رو گاز گرفتم تا جلوی خندیدنم رو بگیرم
& میگم نخند
دیگه جلو خندم رو نگرفتم و بلند بلند خندیدم
& ای درد نخند
...
& مرض
...
& زهرما...
جملش با به صدا درومدن موبایلش ناتمام موند
نگاهی به صفحه گوشیش انداخت و رو به من گفت:
& جیمینه!
+ جوابش رو نده
& اما م...
پریدم وسط حرفش:
+ فعلا هرکسی زنگ میزنه جواب نده
اوکی ریزی زر لب گفت و به طرف در اتاق رفت
+ کجا میری!؟
& میرم یکم خونه رو بگردم و یچی واسه خوردن پیدا کنم
+ اینجا شبیه خونه ارواحه! هرآن ممکنه یه اتفاق وحشتناک برامون بیوفته بعد تو میخوای خونه رو بگردی!!!؟
& خب پس یک راست میرم سراغ خوراکی
با لحن طعنه گفتم:
+ تو کودوم خونه ارواحی که حداقل ۴۰۰سال سن داره خوراکی سالم گیر میاد!!؟
دستش رو گذاشت زیر چونش و ادای فکر کردن دراورد و در همون حالت گفت:
& اما یچیزی هست که هرچی بیشتر بمونه خوشمزه تر میشه
سوالی نگاهش کردم که دستش رو به شکل تفنگ دراورد و چشمکی زد و با لحن شیطونی گفت:
& ترشــــی
همینجور ناباورانه داشتم نگاهش میکردم
در اتاق رو باز کرد و اولین قدمی که گذاشت ، چوب پارکت کمونه کرد و محکم خورد تو صورتش و باعث شد از عقب برگرده
رفتم کنارش
+ خوبی؟
& آره..آره خوبم بریم
& بریم دنبال یچیزی بگردیم کوفت کنیم
+ باشه ، فقط لطفا جلوی پات رو نگاه کن
& مسخرم میکنی ؟
+ نه مسخره تو رو میکنه
& چییی ؟؟
+ هیچیییی
توی این عمارت هیچی جز تار عنکبوت و سوسک نبود ولی خیلی باحال میشد اگه یکم تمیز و باز سازی میشد
ی کمد گوشه ی یکی از اتاق ها بود تهیونگ رو صدا کردم و گفتم :
ادامه دارد
خودتون میدونید که نظر برای نویسندگان مهمه پس فراموش نشه
۱۱.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.