شعر طنز خانمهای متهل

شعر طنز خانمهای متأهل



باز شوهر بی بهانه
با ادایی کودکانه

هیکل چون استوانه
میکند غر غر به خانه

یادم آید روز اول
گردنش کج, دست و پا شل

پیش بابا موش می شد
سرخیش تا گوش می شد

دختری افتاده بودم
مهربان و ساده بودم

نرم و نازک
شاد و چابک

چشمهایم همچو آهو
عطر موهایم چو شب بو

می شنیدم از لب او
حرفهایی همچو جادو:

من غلام خانه زادت
جان دهم هر دم به یادت

گر نیایی خانه ی من
می گریزد روحم از تن

بعد از آن گفتار زیبا
خام گشتم من همانجا

شد به پا جشن عروسی
کیک و شام و دیده بوسی

بعد از آن دیگر ندیدم
هرگز آن اوقات بی غم

قسمتم یک مرد جانی
اندکی لوس و روانی



بشنو از من جان خواهر
هر که کرد این دوره شوهر

خاک بر سر گشت و حیران
شد پشیمان,شد پشیمان, شد پشیمان
دیدگاه ها (۱۱)

آدمیان جاودان می‌شوند... اگر در‌یابند که از یک آغازند؛ و به ...

بلند اینو بخونسه دزد بزدزد رفتن بزدزدی؛ یه دزد بزدزد دو بز د...

.

"صبح"یعنی آغاز؛آغاز یک عبورودریچه یک"سلام" ...گوش کن! ...در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط