بعد اعتراف
پارت 4
چویا: اهای سگ وحشی من دیروز چه گوهی خوردم اومدم خونتا اگه نمیومدم نه منو میشناختی نه بهم اعتراف میکردی 😐
دازای اونو میچسبونه به دیوارو میگه : هی بانی دوست نداشتی اعتراف کنم؟ اگه نه میخوای امشب تاوان بده🤭
چویا : ها نه خوب منتظر بودم یه نشونی چیزی بدی اما وایسا چی؟ امشب؟ تاوان؟
دازای: اره دیگه دس چی تا.. وا... ن 😎
چویا «خب؟ نه تاوان نمیخوام زوده🤣
* چویا میره و یه نیش خند به دازای میزنه و زبون درازی میکنه
دازای : ای باباااا بعد 20 سال زوده🙄
چویا : اره دیره دلتم بخواد
دازای: من دلم چیزه دیگه ای میخواد اهای وایسه بیام
اکوتاگاوا : اهای دازای میشه یه چیزی بگم... تنهایی
دازای : باشه چویا الان میام
چویا : بری دیگه بر نگردی 🙄🙄
اکوتاگاوا : دازای من..... من..... خیلی وقته عاشقه...... عاقشه یعنی عاشقه 🤭( زبونش گرفت 🤣)
دازای : من که دوس پسر دارم... پس... نه
اکوتاگاوا: ها 🙄.... نه من عاشق اتسوشی م میخوام عاشقش کنم 😐
دازای : _ عه عه عه اتسوشی م که همینو به من گفت _ اکوتاگاوا ببین تو از همین الان برو اعتراف کن..... ببین یه چی میگم به اتسوشی نگو.. میدونی چیه اونم همین درخواستو به منم کرد 🤭🤭🤭
اکوتاگاوا : هااااااااااا دستت طلا 😇😇😇😇😇
پایان
اینم پارت 4 بببببباییی 😍 لایک یادت نره عشقولی
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.