blood voice
blood voice
( صدای خونین )
part 13
خونی که در دهانش بر اثر ضربات متوالی جمع شده بود را بالا آورد . مرد بالای سرش ایستاد و با لبخند سادیسمی نگاهش کرد . با چشمان نیمه باز به او خیره شد به راستی او که بود ؟ حتی اسمش را نمیدانست اما او انگار از تمام زندگی اش باخبر بود حتی بیشتر از خودش !
+پس نمیدونی نه ؟! یا شاید اون رئیس بی سر وپات مجبورت کرده حرف نزنی ها ؟!
تمام توانش را جمع کرد تا بتواند حرف بزند .با صدای گرفته که انگار از اعماق چاهی عمیق می آمد گفت :
-م....ن حتی.....نمیدونم.....تو....ی ع...عوضی.....کی ......ه....ستی..
با لگد دیگری که به شکمش برخورد کرد حرفش را خورد و در خودش مچاله شد .
+اشکال ندارد حالا میتوانی حرف نزنی اما بعداً بهت میگم دنیا دست کیه !
با اتمام حرفش از زیر زمین خارج شد و او را همانجا با درد و رنجش تنها گذاشت .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زوال فرشتگان ۸:۳۰ شب .
دخترک در اتاقش به اینطرف و آنطرف میدوید و جیغ میکشید از شانس بدش هیچ کس در آنجا نبود و خودش تنها .
جیغ دیگری سر داد و دوید ، در اتاق را باز کرد و محکم به هم کوبیدش !
آرام آرام از اتاق دور شد و هر چند دقیقه نگاهی به اتاق می انداخت . وارد هال شد روی مبل نقره آیی رنگ نرم که با مخمل درست شده بود نشست و نفس راحتی کشید اما این آسودگی زیاد طول نکشید ، موشی که فکر میکرد در اتاق زندانی اش کرده بیرون آمده بود و دنبال غذا میگشت . سیگما دوباره جیغ بلندی سر داد و دوید تلفن را برداشت و شماره نیکولای را با دستان لرزانش گرفت . بوق بوق بوق :بلهههههه ؟؟؟؟؟
-اروم تر مرتیکه .
و دوباره جیغ کشید !
موش به دامنش چسبیده بود و سعی میکرد آن را بجود .
دخترک گوشی از دستش افتاد ودیگر نتوانست با نیکولای حرف بزند، نیکولای از ترس نمیدانست چه کند فقد پایش را روی گاز گذاشت و به سمت مقر حرکت کرد .
انتقاد کنید
ایده مال خودمه
( صدای خونین )
part 13
خونی که در دهانش بر اثر ضربات متوالی جمع شده بود را بالا آورد . مرد بالای سرش ایستاد و با لبخند سادیسمی نگاهش کرد . با چشمان نیمه باز به او خیره شد به راستی او که بود ؟ حتی اسمش را نمیدانست اما او انگار از تمام زندگی اش باخبر بود حتی بیشتر از خودش !
+پس نمیدونی نه ؟! یا شاید اون رئیس بی سر وپات مجبورت کرده حرف نزنی ها ؟!
تمام توانش را جمع کرد تا بتواند حرف بزند .با صدای گرفته که انگار از اعماق چاهی عمیق می آمد گفت :
-م....ن حتی.....نمیدونم.....تو....ی ع...عوضی.....کی ......ه....ستی..
با لگد دیگری که به شکمش برخورد کرد حرفش را خورد و در خودش مچاله شد .
+اشکال ندارد حالا میتوانی حرف نزنی اما بعداً بهت میگم دنیا دست کیه !
با اتمام حرفش از زیر زمین خارج شد و او را همانجا با درد و رنجش تنها گذاشت .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زوال فرشتگان ۸:۳۰ شب .
دخترک در اتاقش به اینطرف و آنطرف میدوید و جیغ میکشید از شانس بدش هیچ کس در آنجا نبود و خودش تنها .
جیغ دیگری سر داد و دوید ، در اتاق را باز کرد و محکم به هم کوبیدش !
آرام آرام از اتاق دور شد و هر چند دقیقه نگاهی به اتاق می انداخت . وارد هال شد روی مبل نقره آیی رنگ نرم که با مخمل درست شده بود نشست و نفس راحتی کشید اما این آسودگی زیاد طول نکشید ، موشی که فکر میکرد در اتاق زندانی اش کرده بیرون آمده بود و دنبال غذا میگشت . سیگما دوباره جیغ بلندی سر داد و دوید تلفن را برداشت و شماره نیکولای را با دستان لرزانش گرفت . بوق بوق بوق :بلهههههه ؟؟؟؟؟
-اروم تر مرتیکه .
و دوباره جیغ کشید !
موش به دامنش چسبیده بود و سعی میکرد آن را بجود .
دخترک گوشی از دستش افتاد ودیگر نتوانست با نیکولای حرف بزند، نیکولای از ترس نمیدانست چه کند فقد پایش را روی گاز گذاشت و به سمت مقر حرکت کرد .
انتقاد کنید
ایده مال خودمه
۳.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.