چقدر این داستان زیبا و دلنشین و آرامش بخش هست

چقدر این داستان زیبا و دلنشین و آرامش بخش هست
حتما بخونید و به دیگران هم برسونید تا بخونند:
در زمان امام موسی کاظم علیه السلام
شیعیانی که توی نیشابور بودند سهم امام را جمع کردند
تا برسونند به دست حضرت!
توی اون جمع زنی بود به اسم شطیطه که مبلغ یک درهم
و یک قطعه پارچه فرستاد تا به امام برسه
شخصی که مسئول گرفتن وجوهات بود گفت :

ــ من خجالت می کشم که این وجه ناچیز را
به امام کاظم علیه السلام برسونم
شطیطه با ناراحتی گفت
ــ چه کنم ؟!
این تنها دارایی من است
و من بیشتر از این
چیزی ندارم
وقتی نماینده مردم نیشابور
به خدمت امام کاظم
علیه السلام رسید
حضرت از میان آن همه اموال
فقط آن یک درهم و پارچه را
پذیرفتند
و مابقی اموال را برگرداندند
و فرمودند:
ــ سلام مرا به شطیطه برسانید
و این کیسه پول
و این تکه پارچه از کفن مرا
به او بدهید
تا آن را کفن خود قرار دهد
ضمنا به شطیطه بگویید
از هنگام دریافت پول و پارچه کفن
نوزده روز بیشتر زنده نخواهد بود
همانگونه که حضرت فرموده بودند
شطیطه نوزده روز زنده ماند
و سپس از دنیا رفت
شیعیان برای نماز خواندن
بر جنازه وی جمع شدند
ناگهان با تعجب دیدند
امام کاظم علیه السلام
سوار بر شتری تشریف آوردند
و با جمعی از شیعیان
بر شطیطه نماز خواندند
آن گاه رو به مردم فرمودند:
ــ من و هرکس از اهل البیت
که در جایگاه من قرار می گیرند
حتماً در تشییع جنازه های شما
در هر سرزمینی که باشید
حاضر می شویم
یعنی میشه
سر جنازه ما هم تشریف بیارن ؟!


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم