همچو سنگ ساحلی با خشم دریا زیستم
همچو سنگ ساحلی با خشم دریا زیستم
هر نفس با حسرت دیدار فردا زیستم
اهتزاز پرچمی ماندم به بام انتظار
سالها در تندباد دشت رویا زیستم
پشت باورهای شهرم جز خزان، خوفی نبود
برگریزانِ درونم را شکیبا زیستم
با جنونم قرنها صحرا نیستانی نواخت
نشئه نشئه، پُر عطش، صحرا به صحرا زیستم
اینک از پشت قرونی منجمد برخاستم
گرچه میدانم بسی در فکر احیا زیستم
غافلم، آیا چه شد؟ فردا نیامد؟ یا گذشت؟
خود چه کردم؟ خواب ماندم؟ مُردهام؟ یا زیستم؟
#ارس_آرامی
هر نفس با حسرت دیدار فردا زیستم
اهتزاز پرچمی ماندم به بام انتظار
سالها در تندباد دشت رویا زیستم
پشت باورهای شهرم جز خزان، خوفی نبود
برگریزانِ درونم را شکیبا زیستم
با جنونم قرنها صحرا نیستانی نواخت
نشئه نشئه، پُر عطش، صحرا به صحرا زیستم
اینک از پشت قرونی منجمد برخاستم
گرچه میدانم بسی در فکر احیا زیستم
غافلم، آیا چه شد؟ فردا نیامد؟ یا گذشت؟
خود چه کردم؟ خواب ماندم؟ مُردهام؟ یا زیستم؟
#ارس_آرامی
- ۴۲۳
- ۲۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط