از تو سکوت مانده و از من صدای تو
از تو سکوت مانده و از من صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالیام کند از سالها سکوت
حسی که باز پر کُنَدَم از هوای تو
این روز ها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه میروم پا به پای تو
در خواب حرف میزنم و گریه میکنم
بیدار میکنند مرا دستهای تو
هی شعر مینویسم و دلتنگ میشوم
حس میکنم کنارمی و آه جای تو
این شعر را رها کن و نشنیدهام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو...
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالیام کند از سالها سکوت
حسی که باز پر کُنَدَم از هوای تو
این روز ها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه میروم پا به پای تو
در خواب حرف میزنم و گریه میکنم
بیدار میکنند مرا دستهای تو
هی شعر مینویسم و دلتنگ میشوم
حس میکنم کنارمی و آه جای تو
این شعر را رها کن و نشنیدهام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو...
۱.۲k
۰۶ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.