بلندترین شب کوتاه
#بلندترین_شب_کوتاه
#من_مات_من_العشق
#فقد_مات_شـهیـــدا
شب تودیع پاییز و معارفه ی زمستون بود، یه شب سرد توی یه کافه ی خلوت، که فقط میز ما پر بود،
سوز سرد و شیرینی از کنار پنجره میومد اما گرمای دستاش بهم اجازه نمی داد که سردم بشه
صورتش شده بود آفتاب و چشمم آفتاب گردون
خیلی طولانی نبود
یا بهتره بگم اصلا طولانی نبود
شایدم از شبای دیگه زودتر گذشت. اره درسته سریع ترین شبی بود که تو عمرم گذروندم...
نمیدونم، شاید دلیلش اون اناری بود که خودش با دستاش برام دون کرد ، یا اون تیکه های هندوانه ی شیرینی که میذاشتیم دهن همدیگه، اون چای خوش رنگ و عطری که برام ریخت ، روسری قرمز و سبزی که اون شب لبنانی بسته شده بود و یا خیلی چیز دیگه...
دو تا شاخه رز بردم براش، یکی سرخ و یکی آبی
دفتر شعرش رو بازکرد، بعد از این که غزل هاشو برام خوند رز ها رو گذاشت لابه لای کاغذ های دفتر...
لحظات شیرینی که طعمش رو هر لحظه شیرین تر حس میکنم
اون شب بهم ثابت شد که اگه تمام دنیا یه حرفو بزنن و یار یه حرف دیگه ، قطعا حرف یار درسته
چون #یلدا در کنارش کوتاه ترین شبی بود تجربه کردم
#حسین_شاهقلی ✒ ️
#بسیجی_عاشق
#من_مات_من_العشق
#فقد_مات_شـهیـــدا
شب تودیع پاییز و معارفه ی زمستون بود، یه شب سرد توی یه کافه ی خلوت، که فقط میز ما پر بود،
سوز سرد و شیرینی از کنار پنجره میومد اما گرمای دستاش بهم اجازه نمی داد که سردم بشه
صورتش شده بود آفتاب و چشمم آفتاب گردون
خیلی طولانی نبود
یا بهتره بگم اصلا طولانی نبود
شایدم از شبای دیگه زودتر گذشت. اره درسته سریع ترین شبی بود که تو عمرم گذروندم...
نمیدونم، شاید دلیلش اون اناری بود که خودش با دستاش برام دون کرد ، یا اون تیکه های هندوانه ی شیرینی که میذاشتیم دهن همدیگه، اون چای خوش رنگ و عطری که برام ریخت ، روسری قرمز و سبزی که اون شب لبنانی بسته شده بود و یا خیلی چیز دیگه...
دو تا شاخه رز بردم براش، یکی سرخ و یکی آبی
دفتر شعرش رو بازکرد، بعد از این که غزل هاشو برام خوند رز ها رو گذاشت لابه لای کاغذ های دفتر...
لحظات شیرینی که طعمش رو هر لحظه شیرین تر حس میکنم
اون شب بهم ثابت شد که اگه تمام دنیا یه حرفو بزنن و یار یه حرف دیگه ، قطعا حرف یار درسته
چون #یلدا در کنارش کوتاه ترین شبی بود تجربه کردم
#حسین_شاهقلی ✒ ️
#بسیجی_عاشق
۴.۲k
۳۰ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.