دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت
دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت
یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن...
سلام می کنی
چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود...
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد...
زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟
دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...
یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن...
سلام می کنی
چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود...
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد...
زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟
دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...
۱.۶k
۱۲ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.