هرشب برایت شعر میخواندم ولی اینبار

✍هرشب برایت شعر میخواندَم ولی اینبار
شعری ندارم جز سکوتِ لحظه ی دیــدار

مَن عاشقِ تکــــرارِ تو بودم ولی حــالا
بیزارم از تکـــرار از تکـــرار از تکـــرار

یک بار دستِ ﺭَد زدی بر سینه ام لطفأ
زخمِ زبانت را به رویِ سینه ام مگــذار

دیگر لبانم را به بوسه ، تر نخواهم کرد
جز بوسه هایِ تلخِ هر شب از لبِ سیگار

حالا کنارِ فکرِ تو هر شب کنــــارم هست
این بغض هایِ سرد و این سردردِ لاکردار

باور کنم یا نه تو دیگر نیستــــی در من
باید از این خوابِ زمستانی شوم بیـــدار

مانندِ پرگاری که می گردد به دورِ خویش
می چینم از تنهایی ام دورِ خودم دیــــوار🌸
#ستایش_قلب_سربی
✌️👌
دیدگاه ها (۰)

✍اے زندگے بردار دست از امتحانمچیزے نه مے دانم نه مے خواهم بد...

#امروزبیشتر از دیروز دوستت مى دارموفردا بیشتر از امروز و این...

✍خواب دیدم ڪه خدا عاشق چشمان تو شد ...اشک ریزانِ دعا، دست به...

هواے تو کردمکہ در بی حوالئ دقیقہ هاے اکنوندر خود تنهایم پرسه...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط