آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم
آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم
آنکه در ناز فرو رفته و شاداب توئی
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم
آنکه هرگز نگشود دفتر احساس توئی
آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم
آنکه کافر به دل مومن من بود توئی
آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم
آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی
او که قامت به قد تیر برافراشت منم
او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی
او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم
او که عاقل شد و راه خردش جست توئی
آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم
آنکه در ناز فرو رفته و شاداب توئی
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم
آنکه هرگز نگشود دفتر احساس توئی
آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم
آنکه کافر به دل مومن من بود توئی
آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم
آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی
او که قامت به قد تیر برافراشت منم
او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی
او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم
او که عاقل شد و راه خردش جست توئی
آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم
۴.۱k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.