امشب که بس تاریک و تنهایم

امشــــب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشـــنی، اما بپوشان روی
که می ترســـم تو را خورشید پندارند
و می ترســم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشـــم از خواب بردارند

نمی خواهم ببـــیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بـــداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می کشــد از آب
پرســــــــــــتوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهــــــــمانند بیدارند

شب افتاده ســـــــــت و من تاریک و تنهایم
در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهـــــــــی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهــــــــربان با من!
بیا ای یاد مـــــــــــهتابی...
دیدگاه ها (۴)

حس قشنگیہ یڪے نگرانت باشہیڪے بترسہ ازاینڪہ یہ روز ازدستت بدہ...

قَهر ڪِـہ میڪُنیـטּ مُرآقِبِ فآصِلِـہ هآ بآشیـטּ !بَعضیآ هَم...

چــقــدر مــتــفــاوتـــنــد آدم هــاعــشــق بــرایی یــکــی...

Someone that you don't know even exists, loves you:)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط