امشب که بس تاریک و تنهایم
امشــــب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشـــنی، اما بپوشان روی
که می ترســـم تو را خورشید پندارند
و می ترســم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشـــم از خواب بردارند
نمی خواهم ببـــیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بـــداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشــد از آب
پرســــــــــــتوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهــــــــمانند بیدارند
شب افتاده ســـــــــت و من تاریک و تنهایم
در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهـــــــــی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهــــــــربان با من!
بیا ای یاد مـــــــــــهتابی...
بیا ای روشـــنی، اما بپوشان روی
که می ترســـم تو را خورشید پندارند
و می ترســم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشـــم از خواب بردارند
نمی خواهم ببـــیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بـــداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشــد از آب
پرســــــــــــتوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهــــــــمانند بیدارند
شب افتاده ســـــــــت و من تاریک و تنهایم
در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهـــــــــی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهــــــــربان با من!
بیا ای یاد مـــــــــــهتابی...
- ۶۹۱
- ۱۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط