کاش میشد لحظه ها را حبس کرد
کاش میشد لحظه ها را حبس کرد
در کتاب زندگانی دست کرد
کاش در تقدیر آدم دل نبود
عشق را در خانه اش منزل نبود
کاش چشمانم صدایت میزدند
ساز غم هایم برایت میزدند
دل پر از اندوه جان فرسای توست
خوب میدانی دلم هم پای توست
فاصله گر قدرتش را پیش چشمانم کشید
از تنت روح لطیفت را درید
گوش بسپارد به این نجوای درد آلود من
تو نخواهی رفت از تن و از بود من
نور میخواند تو را سمت خدا
کاش میشد ابرها را کرد از باران جدا
گرچه این افسوس هارا رنگ نیست
کاش میشد گفت" این دل تنگ نیست"ـ
در کتاب زندگانی دست کرد
کاش در تقدیر آدم دل نبود
عشق را در خانه اش منزل نبود
کاش چشمانم صدایت میزدند
ساز غم هایم برایت میزدند
دل پر از اندوه جان فرسای توست
خوب میدانی دلم هم پای توست
فاصله گر قدرتش را پیش چشمانم کشید
از تنت روح لطیفت را درید
گوش بسپارد به این نجوای درد آلود من
تو نخواهی رفت از تن و از بود من
نور میخواند تو را سمت خدا
کاش میشد ابرها را کرد از باران جدا
گرچه این افسوس هارا رنگ نیست
کاش میشد گفت" این دل تنگ نیست"ـ
۳.۴k
۲۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.