می خواستم زن زندگی ات باشم...
می خواستم زن زندگی ات باشم...
زنی که پیشبند ببندد...
سیب زمینی ها را سرخ کند...
زنی که دستش فقط در خانه ی تو بسوزد...
وحرصش راروی سر قابلمه های خانه ی کوچک تو خالی کند..
جلوی آینه های خانه ی تو آرایش کند..
لبخند بزند..
موببافد..
و پس از گریه مشت مشت آب توی صورتش بپاشد..
میخواستم زن زندگی ات باشم...
زنی که لنگه گوشواره اش را در خانه ی تو گم کند...
و صبح های زود ، بوی لاک قرمزش ،در خواب تو بپیچد...
میخواستم زنی باشم که اکثر مریضی های عمرش،صدقه سر زن بودن در خانه ی تو باشد...(دیسک کمر...ضعف زانو)
و با اینکه خسته است
برایت چای دم کند...
و وقتی بلیز بی آستین می پوشد
حواسش باشد که پرده های خانه ات افتاده باشند...
می خواستم سرم را با تو روی یک بالش بگذارم و دو تایی بخزیم زیر یک پتوی مشترک...
من
با تک تک سلول هایم ،
می خواستم زن زندگی ات باشم...
#سبا_جزایری
زنی که پیشبند ببندد...
سیب زمینی ها را سرخ کند...
زنی که دستش فقط در خانه ی تو بسوزد...
وحرصش راروی سر قابلمه های خانه ی کوچک تو خالی کند..
جلوی آینه های خانه ی تو آرایش کند..
لبخند بزند..
موببافد..
و پس از گریه مشت مشت آب توی صورتش بپاشد..
میخواستم زن زندگی ات باشم...
زنی که لنگه گوشواره اش را در خانه ی تو گم کند...
و صبح های زود ، بوی لاک قرمزش ،در خواب تو بپیچد...
میخواستم زنی باشم که اکثر مریضی های عمرش،صدقه سر زن بودن در خانه ی تو باشد...(دیسک کمر...ضعف زانو)
و با اینکه خسته است
برایت چای دم کند...
و وقتی بلیز بی آستین می پوشد
حواسش باشد که پرده های خانه ات افتاده باشند...
می خواستم سرم را با تو روی یک بالش بگذارم و دو تایی بخزیم زیر یک پتوی مشترک...
من
با تک تک سلول هایم ،
می خواستم زن زندگی ات باشم...
#سبا_جزایری
۱۱.۷k
۰۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.